از فرزند پروری چه می دانیم? آیا هنوز هم پدر و مادری کردن را صرفا در هزینه کردن برای کودک و این کلاس و آن کلاس خلاصه می کنیم؟ همین که اسم کلاس جدید به گوش مان می خورد، کفش جت پوشیده و مسابقه دو سرعت را استارت می زنیم تا در اولین فرصت به محل کلاس مورد نظر برسیم که مبادا کودکمان از قافله عقب بماند?!
آذر صبح/ موضوع: فرزند پروری / امان از آن روزی که خبری از کودکی ۲، ۳ ساله به گوشمان برسد که خواندن و نوشتن آموخته و در حال گذراندن پله های ترقی و موفقیت با سرعتی نزدیک به سرعت نور است. وای از آن روزی که کودکی ۸ ساله انتگرال و دیفرانسیل را از بر باشد و آماده ی رفتن به سمت دانشگاه، و دانشگاهیان در حال انتظار و فرش قرمز بر زمین پهن کرده و گزارش لحظه به لحظه از رسانه ها بر قرار است تا ورود نابغه ای را به جامعه ی علمی اطلاع رسانی کنند. پدر و مادر کودک سر از پا نمی شناسند و با افتخار عکس های یادگاری شان را ثبت می کنند. و ما چشم دوخته به صفحه ی تلویزیون ، با تجربه ی غم باری از حسرت ها در دل و آهی که از ته سینه مان بیرون می آید و نگران از آینده و اکنون که نه خود نابغه ای شدیم و نه فرزندمان!
وقتی در دورانی زندگی می کنیم که معتبرترین جایزه ها برای دانش آموزان با استعدادهای علمی در نظر گرفته می شود، چرا نباید انتظار چنین تجاربی را نداشته باشیم؟
آدام گرانت، استاد مدیریت و روان شناسی در دانشگاه پنسیلوانیا و فعال حوزه ی خلاقیت و نوآفرینی، پس از سال ها پژوهش و تلاش در جهت یافتن حقیقت، در یکی از مقالات خود اینچنین می نویسد که شگفتی ها و عجایبی از این دست که در کودکی اتفاق می افتند به ندرت منجر به نبوغ فوق العاده ای در دوران بزرگسالی می شوند که بتوان از آنها انتظار ایجادی تغییری شگرف در دنیا را داشت.
طبق تحقیقی که چندین سال پیش بر روی بیش از ۲۰۰۰ دانش آموز در امریکا ،که بعنوان تیز هوش و نابغه در رقابتی شرکت می کردند، صورت گرفت، پس از سالها پژوهش و پیگیری این نتیجه حاصل شد که در نهایت تنها یک درصد از این دانش آموزان توانستند تحصیلات دانشگاهی خودشان را به اتمام برسانند و تنها ۸ درصد از آن ها در نهایت برنده ی جایزه ی نوبل شدند!
اینطور به نظر می آید که به ازای هر فردی که انقلابی در دنیای علمی ایجاد می کند، تعداد بسیار زیادی هم هستند که پتانسیل و استعداد شان بلا استفاده باقی می ماند و یا حتی هدر می رود.
یکی از مهم ترین فرض هایی که برای عملکردِ بد افراد تیزهوش مطرح می شد این است که آنها برای عملکرد در جامعه از مهارت های اجتماعی و عاطفی کافی برخوردار نیستند. هر چند که شواهد خلاف این موضوع را نشان می دهند و این چنین بیان می کنند که این مساله عامل اصلی بد عملکردی تیزهوش ها نیست، چرا که تنها یک چهارم کودکان با استعداد و تیزهوش از مشکلات اجتماعی و عاطفی رنج می برند، این در حالیست که اکثریت قریب به اتفاق آنها عملکرد خوبی در این زمینه دارند.
آدام گرانت درکتاب خود با عنوان نوآفرینی ،دغدغه ی اصلی خود را اورجینال نبودن آدم ها مطرح می کند و تمام کتاب را به بحث و بررسی این موضوع می پردازد که چرا امروزه تلاش بیشتر افراد در جوامع پیروی از اصول ها و قواعد مشخص در جهت رسیدن به موفقیت و نام آوری است.
او خواهان تقلید نکردن و پیروی نکردن است. این چنین بیان می کند که برای موفقیت نیازی نیست صرفا مسیرهای مشخصی را بپیماییم، تحت نظر اساتید خاصی به یاد گرفتن مشغول شویم و یا صرفا در موسسات خاصی آموزش ببینیم و یا اینکه برای فرد خاصی شدن تلاش کنیم. از نظر او و طبق مطالعات او، هر کدام از انسان ها به تنهایی و بدون هیچ اصول و قواعد خاصی، منحصر به فرد و یگانه اند.
تنها چیزی که باعث می شود ما موفق شویم و نام آور باشیم این است که صرفا تلاش کنیم خودمان باشیم، استعداد خودمان را خودمان و با گوش سپردن به نوای درونی مان کشف کنیم. از نظر او هیچ مسیر مشخصی برای فرد خاصی شدن وجود ندارد. تنها و تنها تلاش برای حفظ فردیت خودمان و اورجینال بودن خودمان است که برای رسیدن به قله های سر بلندی لازم است و همین هم کافی است.
و اگر برگردیم به اینکه چرا تیزهوشان و نوابغی که علی رغم سنجش ها و نمرات حاصل از این ارزیابی ها ناتوان از رسیدن به قله های پیروزی و جوایز از این دست می شوند، این است که آنها یاد نگرفته اند که اصیل و اورجینال باشند، آنها یاد نگرفته اند که خود واقعی شان باشند. آنها صرفا تلاش کرده اند تا رضایت والدین و تحسین معلمان خود را به دست آورند.
اتفاق غیر منتظره ای که بعد از این اولین شدن رخ می دهد این است که تلاش کردن آنها سبب شده عملکرد عالی و فوق العاده ای داشته باشند ولی باعث نمی شودکه اتفاق جدید و خلاقانه ای را رقم بزنند. آنها انرژی خود را صرف مصرف دانش علمی موجود می کنند و نه تولید بینش جدید. آنها به جای اینکه به فکر اختراعات و اکتشافات جدید خودشان باشند، تنها تلاش می کنند که اصول خاصی را از بر کنند و یا خودشان را با قوانین مدون مطابقت دهند.
تحقیقات نشان می دهد که یکی از ویژگی های کودکان خلاق این است آنها کمتر تن به اطاعت کنندگی صرف می دهند و به عبارتی عامیانه تر و اندکی تلخ تر ، آنها نمی توانند به خوبی گوسفندان عمل کنند! اتفاق تلخی که لایه های زیرین کودکانی را شکل می دهد که آموخته اند صرفا اطاعت کنندگان محض قواعد و قوانین موجود در کلاس ها وکتاب ها باشند.
در بزرگسالی بسیاری از افرادی که آموخته اند اطاعت کننده ی صرف نباشند و ذهن انتقادی شان را بلا استفاده نگه ندارند، اغلب در آینده در حوزه های کاری و شغلی و تحصیلی خودشان، متخصص و یا رهبر سازمان هایشان می شوند. این در حالی است که مطالعات نشان می دهد که تنها بخشی از کودکان با استعداد در نهایت به آفرینندگان انقلابی در بزرگسالی تبدیل می شوند. اکثر کودکان تیزهوش در آینده تبدیل به پزشکانی می شوند که در جهت بهبود بیماران شان تلاش می کنند و یا وکلائی می شوند که از موکلان خود برای اتهام ناعادلانه شان دفاع می کنند، ولی هرگز تلاش نمی کنند خودشان این قوانین را تغییر دهند.
حال چه باید کرد؟ آیا باید کودک را به حال خود رها کرد یا نه؟ اگر این کلاس و آن کلاس کار اشتباهی است پس کدام مسیر درست است؟! برای پرورش یک کودک خلاق چه چیزی لازم است؟
در یک مطالعه، خانواده های کودکانی که در سیستم مدرسه ی خود جزء ۵ درصد کودکان خلاق رتبه بندی شده بودند، با کسانی که جزء گروه های غیر خلاق دسته بندی می شدند، مقایسه شدند. نتیجه ی این تحقیق مساله جالبی را مشخص ساخت و آن این بود که والدین فرزندان عادی به طور متوسط شش قانون را در منزل برای کودکان خود اجرا می کردند، مانند اجرای قوانین مشخص برای انجام کارهای خانه و زمان خوابیدن و بازی کردن و این در حالی است که والدین فرزندان بسیار خلاق به طور متوسط کمتر از تنها یک قاعده داشتند!
پرورش خلاقیت در فرزند پروری ممکن است سخت باشد، این در حالی است که خنثی کردن آن بسیار آسان است. با محدود کردن قوانین، والدین فرزندان خود را تشویق می کردند که برای خودشان فکر کنند. این والدین تمایل داشتند تا بر ارزش های اخلاقی تاکید کنند نه بر قواعد خاص و این نشان می دهد والدینی عملکرد خوبی در پرورش کودکان خلاق داشتند که تلاش نکرده اند تا ارزش های خام و ناپخته خودشان را بر فرزندانشان دیکته کنند و آنها را ملزم به اجرای مو به موی قواعد و قوانین خاص و بی اثر کنند.
تاکید این والدین صرفا تاکید بر تدوین کد های اخلاقی مشخص و شخصی بود که به خود فرد مربوط می شد. آری این والدین فرزندان خود را برای تعالی و موفقیت، تشویق می کردند اما در کنار این موضوع شادی کودکان در حین انجام دادن کاری که ملزم به انجامش بودند نیز برایشان مهم بود. فرزندان آنها برای یافتن ارزش های خود و کشف علایق خودشان آزادی داشتند و این باعث شد که در آینده آنها به عنوان بزرگسال خلاق شکوفا شوند.
هنگامی که روانشناسی به نام بنیامین بلوم، تحقیقاتی را، در مورد ریشه های اولیه موسیقی دانان، هنرمندان و ورزشکاران و دانشمندانی که در سطح جهانی نام آور بوده اند، انجام داد و متوجه شد که والدین آنها آرزوی بزرگ کردن بچه های فوق ستاره را نداشته اند. تلاش آنها صرفا پاسخ دادن به انگیزه ذاتی فرزندان شان بوده است. وقتی فرزندشان به یک مهارت علاقه و اشتیاق نشان می دادند، والدین نیز از آنها حمایت می کردند. با همان لحن تلخ و در عین حال نزدیک به واقعیت می توان گفت که این والدین صرفا چوپان هایی برای بره هایشان و یا گروهبان هایی برای برده هایشان نبوده اند.
شواهد نشان می دهد که مشارکت های خلاقانه به وسعت و نه فقط عمق دانش و تجربه ما بستگی دارد. این موضوع به این مساله اشاره می کند که هر چه دامنه ی تجربیات آدمی بیشتر باشد، ذهن او با ایجاد ارتباط بین بخش های مختلف تجربیات اش ، شروع به خلاقیت و نوآفرینی خواهد کرد. نیازی نیست برای موفق شدن لزوما ساعات مختلفی را صرف تمرین و تکرار در یک حوزه و زمینه ی مشخص کنیم، تنوع تجربیات، خود کلیدی برای متفاوت فکر کردن و متفاوت عمل کردن است.
در حوزه ی علم ، برنده ی جایزه ی نوبل شدن رابطه ی مستقیمی با متبحر بودن در یک حوزه ی خاص ندارد و بیشتر به علاقه مندی در حوزه های مختلف مربوط می شود. برندگان جوایز نوبل، نسبت به دانشمندان معمولی ، ۱۲ برابر بیشتر احتمال دارد که شعر، نمایشنامه یا رمان بنویسند، هفت برابر بیشتر احتمال دارد که اوقات فراغت شان را با هنر و صنایع دستی پر کنند و دو برابر بیشتر احتمال دارد که به دنیای موسیقی علاقه مند بوده و در این حوزه نیز به فعالیت پرداخته باشند.
هیچ کسی این دانشمندان نام آور را مجبور به فعالیت در حوزه های هنری نکرده است، این موضوع نشان دهنده ی کنجکاوی آنهاست و گاهی اوقات همین کنجکاوی برای تجربه ی مسایل مختلف، منجر به ایجاد بینش در آنها می شود.
آلبرت انیشتین چنین گفته که: « تئوری نسبیت به واسطه ی شهود برایش اتفاق افتاده و موسیقی نیروی محرکه این بینش و شهود بوده است.» مادرش از زمان پنج سالگی او را در کلاس های ویولون ثبت نام کرده بوده ولی انیشتین در آن زمان علاقه ای به این کلاس ها نداشته است. نوجوانی دورانی بوده که عشق انیشتین به موسیفی شکوفا شد، آن زمان که درس خواندن را رها کرده و به نواختن موزارت می پرداخته است. انیشتین می گوید: « عشق، معلمی بهتر از احساس وظیفه است. »
آری! مادران و پدران، گوش به این گفته ها بسپارید: شما نمی توانید کودک تان را برنامه ریزی کنید تا خلاق شود. تلاش کردن برای مهندسی کردنِ نوع خاصی از موفقیت، ثمره ای جز به دست آوردن یک ربات جاه طلب به جای یک انسان خلاق نخواهد داشت. چنانچه می خواهید کودک تان ایده های ناب و خلاقانه ای در دنیا خلق کند و در فرزند پروری موفق عمل کنید ، باید به آنها اجازه دهید که احساسات و علاقه مندی های خودشان را دنبال کنند نه علاقه مندی های شمارا.
گردآوری و نوشتار: زهرا عدمی، مشاور و روانشناس
بیشتر بخوانید: از بچه نپرسید میخواهد چکاره شود