صبح امروز که از خواب بلند شدم، خبر یخ زدن کودک کولبر مریوانی، اندوهگینم کرد و تا ساعت ها استخوان در گلو مانده به کیفیت امروزی اندیشیدم که شبش یلداست و قرار است شاد باشیم و اصلا چگونه می توان در چنین روزی شاد بود؟
آذر صبح، زهرا حیدری آزاد: صبح امروز که از خواب بلند شدم، خبر یخ زدن کودک کولبر مریوانی، اندوهگینم کرد و تا ساعت ها استخوان در گلو مانده به کیفیت امروزی اندیشیدم که شبش یلداست و قرار است شاد باشیم و اصلا چگونه می توان در چنین روزی شاد بود؟
چند روز پیش هم خبر هم خوابگی یک زن با سه مرد در داخل قبری تاریک آن هم به خاطر یک ساندویچ فلافل، روزمان را زهرآگین کرد و یک عده مان در فضای مجازی چند پست آتشین گذاشتند و چند نفرمان هم زیرشان فحش دادند و با خیال راحت به ادامه روزشان پرداختند، می ماند عده ای که وجدان بیدارتری داشتند و بیش از هر کس دیگری یقه خودشان را گرفتند که فلانی تو با جامعه ات چه کردی؟ راستش عده ای هم که عنوان مسئول و مدیر را در جامعه به دوش می کشند، گمان نمی کنم کاری کرده باشند!
من بیش از هر زمانی معتقدم، در شرایط اقتصادی که بر کشورمان حکم فرماست، چشم به دستان مدیر و مسئول دوختن، دردی از ما دوا نمی کند، هر جا که می توان آستینی بالا زد و کاری کرد، نباید قناعت کرد…نباید چشم به انتظار دیگری دوخت…
دوست روانشناسی دارم که زمانی که از حال بد این روزها جامعه و این روزهای خودم که سخت در حال جامعه ام گره خورده برایش حرف می زدم، فقط یک تجویز برایم داشت، گفت در کار خدمت به خودت، خانواده ، قوم و قبیله و جامعه ات باش…
راست هم می گفت، مگر غیر از این است که بخشش و نیکی همچون گل قاصدکی است که تو فوتش می کنی و هر دانه اش بر زمین بایری می افتد و در آنجا قد می کشد، و این زنجیره با ورود هر انسانی ادامه پیدا می کند.
بخشندگی به ما یادآوری می کند، نان ناحقی را نخوریم، بنده پول نباشیم و در طلب عدالت باشیم، این جمله تمام آن چیزی است که ممکن است، زنی را نجات دهد که به هم خوابگی هیچ مردی مجبور نباشد و کودکی دیگر به خاطر یک لقمه نان از سرما جان نسپرد…
نوشتم “بنده پول نباشیم” اگر از این جمله زیاد خوشتان نمی آید، شاید به دلیل کلیشه ای بودن آن باشد، ولی حقیقتی زنده است که تا بوده عده ای بنده پول بوده اند و از زیاده خواهی آنها عده ای مجبور به زیست در فقر گشته اند. آن محتکری که فقط به منافع مادی خود می اندیشد، آن پزشکی که مالیات نمی دهد، آن مدیری که برای منافع خود، از منافع عده ای بزرگ می گذرد، آن و آن نمی دانم از ما بهتران که تا صندلی ریاستی می بینند، به تخصص اهمیتی نمی دهند، همه جزئی از این جامعه ای هستیم که الان درگیر و دار مشکلاتی است که ما را در مقابل تاریخ پاسخگو می کند.
در این نوشتار قصدم توپیدن به این و آن نبود که در این سال ها در این باره کم نوشته نشده و اگر گوش شنوایی باشد، آن گوش شنوای خود ماست که تغییر را از خود آغاز کنیم. اینها را نوشتم که بگویم اگر حالتان بد است، قدمی بردارید، هر جا لازم است خیری بکارید و هرگاه خبری اندوهگینتان کرد، خود را متعهد تر از قبل در خدمت خود، خانواده و اجتماع قرار بدهید و فراموش نکنید هیچ خیر و نیکی را حتی زبانی بی پاسخ نگذارید، بگذارید نیکی و خدمت یک زنجیره باشد که از من به شما می رسد، از شما به آنها و از آنها به من…
دلخوشی های کوچکی چون شب یلدا بر ما حلال است تا زمانی که در اجتماع مسئولانه عمل می کنیم، فرزندی نیک تربیت می کنیم، در طلب روزی، حقی را ناحق نمی کنیم و تا تخصص نداریم و از عهده کاری بر نمی آییم، یه هیچ صندلی تکیه نمی کنیم.اگر چنین بودیم، ما فرد موفقی هستیم حتی اگر کلیشه های موفقیت در زمانه ما پول و رفاه و شهرت بیشتر باشد…
اینها را نوشتم که بگویم خشم و یاس ناشی از شنیدن چنین خبرهای تلخی را به یک تصمیم بدل کنید، تصمیم به تغییر و تعهد “در خدمت جامعه بودن”. تنها در این صورت است که حال دلتان خوب می شود…