زهرا نعمتی، بانوی هیمالیا نورد تبریزی در خصوص هرآنچه که در صعود خود به کوه ماناسلو گذشته بود به گفت و گو پرداخت.
به گزارش آذر صبح، زهرا نعمتی متولد ۶ اردیبهشت ۱۳۵۸ تبریز است.او از سن نوجوانی علاقه خود را به ورزش نشان داد و ابتدا در رشته بدمینتون و بعدها در رشته های رزمی و بدنسازی هم فعالیت کرد، تا اینکه از اوایل سال ۱۳۹۰ شروع به ورزش کوهنوردی بصورت جدی کرد و از همان ابتدا استعداد و توانایی خود را درکوهنوردی ثابت کرد و به موفقیتهای چشمگیری دست یافت.
مصاحبه زیر حاصل گفتگوی ما با این بانوی افتخار آفرین می باشد .
خانم نعمتی چه شد که بر قله ماناسلو ایستادید؟
من تا سال ۹۰ ورزش های دیگری را انجام میدادم اما همیشه خلع بزرگی در من احساس میشد مثل اینکه تشنه اب باشی و چای بنوشی در سال نود برای اولین بار به کوه کمچی رفتم و گمشده دیرین خود ، کوهنوردی را یافتم.
کوهنوردی برای بانوان مشکل خاص خودش را دارد و شرایط سختی را متحمل میشویم اما بانوان سرزمین من خیلی توان مند هستند .
در صعود اول پس از بازگشت حدودا یک هفته به علت خستگی توانایی تکان خوردن نداشتم .بعد از تمرینات مکرر توانستم ۱۰ تیرماه سال ۹۰ برای اولین بار قله سبلان را صعود نمایم .
ومن از همان اول آموزش های رسمی را که در کوهنوردی خیلی مهم می باشد گذراندم . رفته رفته هر چیزی که در طبیعت بود مرا جذب خود میکرد از سنگ ها تا هرچیزی لذت بخش دیگر.
در ادامه فعالیت های ورزشی به قلل زیبای علم وسبلان و دماوند و چند کوه دیگر از چندین مسیر صعود داشتم و قله آرارات و کازبک را نیز چندین بار صعود نمودم .
و حدود چهار سال سرپرستی و مدیریت گروه سپید گشت را بر عهده داشتم و در اواخر سال ۹۸ گروه را به باشگاه تبدیل کردم .
بعد از تمرین و آموزش در تابستان سال ۹۵ تلاشی بر قله کورژنفسکایا داشتم که توانستم تا ارتفاع ۶۹۵۰ متر صعود کنم .
و اما از آن روز آرزوی دیدن هیمالیا در ذهنم نقش بست .
و از این رو تمام افکارم در گیر رسیدن به این آرزو شد .و همیشه دوست داشتم به عنوان اولین بانوی آذربایجان فاتح یکی از کوه های هیمالیا باشم .
بعد از کلی تلاش اسپانسری برای تامین هزینه های صعود یافتم که طبق قرار دادی که بینمان بسته شد تا در خردادماه سال ۹۸ هزینه واریز گردد. شبانه روزی تمرین میکردم و رویای صعود به ماناسلو باعث شده بود بی وقفه در تمرین باشم . ولی متاسفانه در لحظه های آخر بد قولی از سوی اسپانسر و انصراف ایشان از اسپانسری کاخ آرزوهایم را بر سرم آوار کرد .
شرایط خیلی سختی را داشتم . من برای ۸ شهریور بلیط هواپیما تهیه کرده بودم ولی اسپانسری نداشتم . ولی باز ناامید نشده و خود را این و آن در زدم ولی تمام جاهایی که رفتم دست رد به سینه ام زدند .
شرایط روحی مناسبی نداشتم و شاید باور نکنید در حین تمرین و صعودهایم ازدرگاه پروردگارم گله مند بودم و از او میخواستم این آرزو را در دل من انداخته بود را اجابت کند .
خلاصه یکماه مانده به صعود سردبیر ماهنامه کوهنوردان با من تماس گرفتند و با من مصاحبه ای انجام دادن و در آخر من از جریان کارهایم و اوضاع نابه سامان روزهایم پیش رو سخن گفتم و آقای ناظری سردبیر محترم ماهنامه قول یاری و همکاری در مورد اسپانسری را دادند .
راستش را بخواهید اصلا تصور نداشتم که شانس با من یار باشد . و خوشبختانه تصور من غلط بود و روز ۵ شهریور در اوج ناباوری در آخر شب پیامکی از طرف ایشان امد و از من شماره کارت خواستند . و مجموعه آش و کباب مادربزرگ به مدیریت جناب شیر آقایی که اصالتا اهل قائمشهر بودند هزینه را تامین نمودند .
خلاصه در آنوقت شب نمی دانستم با چه کسی خوشحالی ام را قسمت کنم و با یک دنیا امید به بستن کوله بارسفرمشغول شدم.
دو روز زمان اندکی بود برای بستن کوله بار سفر ۴۵ روزه . و اندکی از تجهیزاتم ناقص بود (باتون و کلنگ و کلاه کاسک ) که از طرف فروشگاه کوهنوردی کبود اسپرت در آخرین ساعات پروازم مورد حمایت قرار گرفتم
و به صورت ناباورانه ای خودم را در هتلی در گاتماندو یافتم .
به خاطر عجله ای که داشتم کمی از تجهیزات ناقص بود که در آنجا تهیه کردم .
صعود از چه زمانی آغاز شد ؟
کل مسیر صعود تا قله ۳۵ روز طول کشید بیس کمپ در ارتفاع ۴۸۰۰ متری بود و دو روز در آنجا بودم و متاسفانه در همان ابتدا سرما خوردم و در همان دوروز با گیاهان دارویی که همراه داشتم خودم را درمان کردم و مایوس نشدم و مدام به شرایط رفتنم فکر میکردم که به چه سختی و مشقت به آنجا رسیده بودم . خلاصه بعد از چند روز استراحت و بهبودی نسبی هم هوایی را آغاز کردم .
و بعد از دو مرحله کامل هم هوایی و سه روز استراحت نهایی حمله به قله را آغاز نمایم . کمپ یک به دو با شکاف های ژرف و وجود نردبانهای متعدد کمی از سرعت صعود میکاست اما آرزوی وصال به معبود قدرتش بیشتر از سختی های مسیر بود .
در کمپ ۳ که رسیدم متاسفانه یک کوهنورد لهستانی فوت کرده بود که نگرانی من را افزایش داد بعد ازچهار روز به کمپ چهار که در ارتفاع ۷۴۰۰ متری بود رسیدیم و ساعت ۲ شب در میان تاریکی و سرمای طاقت فرسا تلاش پایانی خود را آغاز کرده و راهی قله شدم ودست به دعا بودم که با طلوع خورشید اندکی از سرما کاسته شود و اما بعد از ۹ ساعت پیمایش در فراز و نشیب قدم های آخر را به سمت قله برداشتم .
و در ساعت ۹ صبح به وقت ایران قدم بر هشتمین قله بلند نهاده و با غرور و افتخار پرچم سه رنگ میهنم را به اهتزاز در آوردم . و غرق در اشک شوق شماره ی منزل را گرفته و خواستم خبر صعودم را به آنها بدم ولی نتونستم به اهالی خانه ارتباط بر قرار کنم و بعد بلافاصله با آقای قیچی ساز تماس گرفته و در حالی که اشک شوق در چشمانم موج میزد خبر صعودم را به ایشان دادم و بعد از تبریک گفتن تبریک اصلی را زمانی خواهم گفت که به پایین برگشتی.
وقتی بالای قله بودم تمامی کمپها و بیس کمپ زیر پای من بود و از خدا بخاطر لطفی که در حقم نموده بود تشکر کردم . گویی در آغوش خالق هستی بودم .
صعود خیلی سخت بود ؟
نه اصلا چون قبل رفتم هم آموزش های لازم را از اساتید فرا گرفته بودم در کلاس هیمالیا نوردی آقای مقدم مربی تیم ملی ایران شرکت کردم و داشتن آمادگی جسمانی خوب در تمام مسیر خیلی یاری ام کرد و در زمان برگشت هم انرژی کافی داشتم .
درپایان سخنی با مخاطبان دارید بفرمائید؟
از تک تک اعضا خانواده ام تشکر میکنم که همیشه باعث دلگرمی من بودند . از آقای قیچی ساز هم قدر دانی میکنم بابت حمایت و راهنمایی هایی که همیشه شامل حال بنده بوده و هست.
امیدوارم بانوان سرزمینم همیشه موفق باشند و به خود باوری برسند که تمام کار های سخت در توان زنان سخت کوش هست .