کتاب “بالی برای پرواز” خاطرات آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس حاج «عباسعلی الوندی» را در برمیگیرد که به قلم بتول جعفرزاده به نگارش درآمده و در ۵۰۰ صفحه در تابستان ۱۳۹۹ به چاپ رسیده است.
به گزارش آذر صبح، بتول جعفرزاده یکی از نویسندگان بنام تبریزی که چندین کتاب نفیس در حوزه ی دفاع مقدس به تحریر درآورده است، معروف ترین اثرش خاطرات آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس حاج «عباسعلی الوندی» را در برمیگیرد که به قلم این نویسنده ماهر به نگارش درآمده و در ۵۰۰ صفحه در تابستان ۱۳۹۹ به چاپ رسیده است.
آذر صبح با این نویسنده ی تبریزی گفت و گویی ترتیب داده که در ادامه می آید…
خانم جعفرزاده به عنوان نخستین سوال می توانید برایمان بگویید که نویسندگی را از چه زمانی شروع کردید؟
از همان دوران کودکی علاقه ی زیادی به کتاب داشتم اولین باری که حس کردم به تدریج می توانم کتاب خواندن را شروع کنم یکی از زیباترین روزهای پایانی زمستان بود برفها آب شده بودند و گنجشک ها از شاخه ها به شاخه ی دیگری می پریدند بهار داشت از راه می رسید و من متوجه اتفاق بزرگی که در اطرافم رخ می داد نبودم، چرا که من الفبا را قبل از رفتن به مدرسه آموخته بودم و اتفاق بزرگ تری در درونم رخ داده بود و می توانستم خودم کتاب داستان بخوانم.
عشق به کتاب و مطالعه از همان روزها در سرم افتاد و اکنون می دانم بدون کتاب و مطالعه قادر به ادامه زندگی نیستم لذا از همان ابتدا به قدری محو شخصیت ها و تصاویر کتاب ها می شدم که خودم را فراموش میکردم و به تدریج متوجه شدم که می توانم بنویسم.
در مورد کتاب هایی که نوشته اید برایمان بگویید؟
اولین اثر من «او انجا بدون من» بود که در دهه دوم زندگیم نوشتم بعد ارمغان دریا نوشتم و اولین قراردادم را با تهران بستم، چون نشر شقایق یکی از موفق ترین نشریههای تهران است که سایر نشریهها هم تمایل به چاپ کتاب های بعدی من داشتند.
اما دلم میخواست به قول معروف به چراغ خودم نفت بریزم و سعی کردم کتاب ها را در شهر خودم چاپ کنم خیلی از نویسندهها را دیدم که با چاپ کتابهایشان در تهران موفقیت زیادی کسب نکردند چون این مردم بومی هستند که راه را برای ارتقا یک نویسنده هموار می کنند اثری موفق است که از فیلتر بومیت رد شود، به این ترتیب «هووی دوستداشتنی»، «عشاق بیگانه»، «زندگی را بنا کن بهارم»، «پاییز در مه»، «او آنجا…بدون من»، «دختر دریا »، «جین ایر»، «دنیای سوفی»، «تلخ وشیرین»، «شبح خانه کانترویل »چهار مورد آخر ترجمه هستند.
در حوزه ترجمه «تصویر دوریانگری» تعدادی از آثار«اسکار وایلد»و «جان اسکات» «جادو» از دانیل استیل آماده چاپ هستند که توانستم بسیاری از کتاب های داستان را به زبان اصلی بخوانم.
میدانید که ترجمه هرگز حلاوت زبان اصلی را ندارد. رمان «ایلماه»«یک حرف ساده»«جادو» یکی دو ماه قبل تمام کردم رمان های من در سبک و سیاق خاصی هستند می دانید که برای نویسندگی جز ادبیات دانستن روانشناسی و جامعه شناسی هم لازم است که در داستان دقیقا شخصیت پردازی شده و علت رفتارهای فرد مشخص شود تا داستان عمیق و تاثیر گذار باشد.
من انس و الفت زیادی با شخصیت ها و کاراکترهایم دارم و به نوعی با آن ها زندگی می کنم احساس آن ها را می فهمم و سعی دارم این احساس رو به مخاطب انتقال بدم و ان ها را درگیر داستان کنم تا نگران سرنوشت شخصیت ها باشند و باآنها همزادپنداری کنند.
وقتی در داستان او آنجا…بدون من، مارال مٌرد بسیار اندوهگین شدم چون یکی از بهترین شخصیت ها را از دست داده بودم او آدم صد در صد خوبی نبود با این که از همان ابتدا می دانستم از دنیا میره اما از ابتدا با او انس و الفت داشتم و شخصیت محکم و ماندگاری برای او خلق کرده بودم در ظاهر بد بود اما با همین بد بودنش درس های زیادی به همه یاد داد اصلا دلم نمی خواهد روزی کاراکترها قدیمی شده یا از یادها بروند.
درباره کتاب بالی برای پرواز که در تابستان امسال به چاپ رسیده هم برایمان بگویید؟
«بالی برای پرواز» روایتی است دلنشین از زبان حاج عباسعلی الوندی مایان که ایشان متولد دوم فروردین سال ۱۳۴۷ هستند و در پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر در پانرده سالگی بعد از جانبازی به اسارت دشمن درآمدند.
این آزاده دلاور خاطرات هفت سال اسارت خود و نه نفر از آزادگان مایان سفلی را در زندان های بعثی عراق بیان کرده است، کتاب«بالی برای پرواز» مزین به نام و یاد شهدای و ایثارگران و رزمندگان و جانبازان روستاهای مایان سفلی، مایان علیا ، الوار ، خواجه دیزج، قزل دیزج ،آناخاتون و اوغلی بوده که در پانصد صفحه در بیست و هفت فصل تدوین شده و لازم به ذکر است کتاب مذکور برای ارج نهادن به مقام شهدا ،ایثارگران ،آزادگان و جانبازان مایان سفلی و روستاهای اطراف تالیف شده است.
آیاتا کنون موفق به کسب رتبه ای شدید؟
اهل مسابقه دادن نیستم و علاقه ای ندارم، در جشنواره یا مسابقه ای شرکت کنم گاهی بعد از اتمام مسابقه آثار ضعیفی را می بینم که هیچ ارزش ادبی ندارند اما رتبه آورده و تبلیغات سنگین دارند
از اینکه علاقه ای برای شرکت ندارم خوشحالم همیشه از خودم سوال می کنم ایا صدسال آینده که ما در دنیا نیستیم آیا این کتابها به حیات خودشان ادامه میدن؟ آیا صدسال بعد هم می تونن چنین آثاری رتبه بیارن یا کسی پیدا میشه که تمایل به چاپ آن آثار داشته باشه؟ درحقیقت این تاریخ است که درباره اثار ما قضاوت می کنه نه افرادی که احتمالا دوست آشنایی پیدا می کنند و جایزه ورتبه می گیرند.
هر چند هرگز علاقه ای به شرکت در مسابقه ای نداشته و ندارم. اما طی سال های اخیر در جشنواره رضوی در دقیقه نود با یک تصمیم ناگهانی در مسابقه شرکت کردم گوشه ای نشستم با عجله نوشتم و داستان را به دست دفتردار دادم و به خانه برگشتم دنبال مقام و رتبه و جایزه ای نبودم اما رتبه اول کشوری را کسب کردم.
داستان در مورد احساسات یک زن نازا بود اما با اصول داستانی به آن پرداخته بودم مورد توجه قرار گرفت البته روزی که با من تماس گرفتند و این خبر را دادند کلا قضیه مسابقه را فراموش کرده کرده بودم اصلا دنبال برنده شدن نبودم و برای هیچ جایزه ای لحظه شماری نمیکردم برنامهای برگزار شد و خلاصه من داستانم را در مجتمع فرهنگی در میان خیل عظیمی از افراد حاضر خواندم.
یک نویسنده چه وظایفی در تالیف کتاب داره؟
وظیفه ی یک نویسنده این نیست که در پایان داستان نتیجه گیری کند بلکه باید پیام داستان را در قالب افکار و گفتار و رفتار کاراکترها به صورت غیر مستقیم به مخاطب القا کند و به عنوان یک فرد بی طرف درون آدم ها را کالبد شکافی کند تا اگر رفتاری از یک کاراکتر سر زد مخاطب سردرگم نشود.
برای خلق یک اثر خوب چه عواملی دخیل است؟
پایههای اصلی داستان در قالب چهار اصل مهم به نام شخصیت، کشمکش، طرح و محیط استوار است؛ وقتی نویسنده شیفته دنیای خیال گونه شود نثر هم چنان روان باشد، داستان کاملا جان گرفته و دارد زندگی میکند ان وقت است که مخاطب با اشتیاق داستان را ورق می زند این به این معنی نیست که همه ی افراد حاضر در داستان و مخصوصا قهرمان باید صد در صد دوست داشتنی و خوب باشند چون همه انسان ها نقایصی را در وجودشان دارند.
حتی در مورد محیط فیزیکی هم باید حرف بزنیم (جغرافیا- نوع خاک –پوشش گیاهی کوهستانی بودن یا مسطع بودن مکان) مشخص باشد و افراد حاضر در داستان غنی و واکنشانشان هم مشخص شود.
نحوه بیان و حرف زدن کاراکترها حالات روحی آنها را نشان بدهد. باید از دیالوگهای طولانی که هیچ تاثیری برای پیشبرد هدف داستان ندارد خودداری کرد، نکته ی مهمتر این که نویسنده باید مطالبی را مد نظر قرار بده که مبتنی بر فرهنگ جامعه باشد.
برای نویسندگی استعداد کافی نیست هر چند نویسندگی یاد دادنی نیست اما می شود نکاتی را آموخت و پشتکار داشت، کسانی که تعریف وتمجید زیاد می شنوند نمی توانند انسان ها و نویسندگان موفقی شوند، نویسنده های خوب،شنواترین آنها هستند .
به نظر شما رمز ماندگاری و بقای یک اثر در چیست؟
آثاری موفق بوده و هستند که از فیلتر بومیت عبور کنند، نوشته هایی ماندگار خواهند بود که از ارزش های ماندگار صحبت کنند در نوشته های من آموزه های دینی تاثیر زیادی داشته دوست داشتن بچه های کوچک و احترام گذاشتن به بزرگ ترها ارزش هایی هستند که هرگز کهنه نخواهند شد و من این ها را در قالب داستان و به صورت کاملا غیر مستقیم به خواننده ها القا کرده ام.
چندکتاب درباره حوزه دفاع مقدس است ؟
«گمنام خوشنام»، «بابوی سیب می آید»، «تمام هستی من»، «خاطرات طلایی»، «بالی برای پرواز»، «کاش توبودی»، «خانه پدری»، «پرچم سبز»، «عهد»، «خطرات»، «سرباز» تعدادی از این کتابها در حوز زنان هستند حضور خالصانه زنها یکی از مهمترین علل پیروزی در عرصه دفاع مقدس بود.
نکته حایز اهمیت درزندگی چنین زنان، صبر واستقامت انها بود، شمارزیادی از زنها فرزندان را که بهترین سرمایه زندگیشان بود، در راه خدا هدیه دادند و ما آموختیم که انسان باید بهترینهایش را در راه خدا هدیه بدهد.
زنان درگسترش فرهنگ عاشورایی نقش بی بدیلی را ایفا کردند به هرکام ازروایتهای دفاع مقدس نگاه کنیم ردپایی از زنان در آن دیده میشود.
چگونه به این حوزه علاقمند شده اید؟
کودک که بودم غرش هواپیماهی دشمن را در آسمان شهر می شنیدم وضعیت قرمز میشد و مردم به پناهگاهها می دویدند، چون پدرم نظامی بود در بحبوحه جنگ به جنوب رفته درمناطق جنوبی در کنار او بودیم.
از نزدیک شاهد فرود موشک ها به دزفول بودم، انعکاس هولناک انفجار در محله میپیچید چه وحشتناک بود موشک ها وقت و بی وقت به شهر دزفول فرود می امدند، هر کس هر کجا بود یا زحمی میشد یا شهید.
عده ای هم جان سالم به در می بردند خمپاره ها پیاده روها را شخم می زد، بچه ها هنگام بازی در کوچه به خونشان می غلتیدند شهر در امان نبود.
خانه ها یک ان با خاک یکسان میشدند شهر در خون می نشست خانه ها فرو میریختند و همین موقتی بودن دنیا را گوشزد میکرد که دنیا چقدر فانی است…
زنها با کمی ارد و روغن کلوچههای مخصوص میپختند بر مزارشهدا میبردند گاهی هنگام تشییع شهدا فریادهای این گل های پر پر شده را در خانه می شنیدیم. سریع به خیابان می رفتیم به مردم ملحق می شدیم.مردها در جلو می رفتندفریاد میزدند
این گل پر پراز کجا آمده…
زنها یک صدا فریاد می زدیم. «از سفر کرببلا آمده»
در راه مردم تشییع ملحق شده بود وانبوهی از جمعیت شهدا تشییع میشد و مزار شهدا با پرچمهایی که برفراز انها دراهتزار بود در هر طرف دیده میشد زنان فرزند یا همسر از دستداده را می دیدم.
آزادئی خرمشهر را دردزفول بودیم از مناره های مساجد آهنگ پیروزی نواخته می شد مردم در خیابان ها شادی می کردند و هر صبح و شب زن ها ریکه می زدند و به هم یادآوری می کردند خرمشهر آزاد شده غریو شادی مردم در دزفول برپا بود.
من چنین صحنه هایی را از نزدیک دیدهام از همه مهمتر از این که پدرم جانبازان جنگ بود ازنزدیم شاهد بیماریهای او بودم و به عبارتی از نزدیک این فضا را لمس کرده ام. و با فرهنگ ایثار بزرگ شده ام، من دلتنگی فرزند شهید را درک میکنم هر چند که شهادت مختص قشر جوان نبوده ما از تمام گروههای سنی شهید تقدیم کرده ایم جایی که بحث حفظ ارزشها و دفاع از دین مطرح باشد، خون یک کودک نه ماهه هم می تواند مفید واقع شود.
در دنیای دیجیتال و رسانه های پر سرعت کتاب قدیمی ترین و سنتیترین رسانه ست، با این حال عمر کتاب و رسانههای مکتوب به پایان نرسیده است کتاب به دلیل داشتن اطلاعات پایه و قابلیت آرشیوی بالا، در هجوم رسانه های اجتماعی و … جایگاه خود را با کمی تنزل در بین سایر رسانه ها حفظ کرده و به حیات خود ادامه میدهد. بااین وجود امار کتابخوانی در جامعه پایین است.
نویسندهها برای نشر و چاپ کتاب ها با مشکلات عدیدهای روبرو هستند کتاب راه سعادت و رستگاری را نشان میدهد با این وجود خیلیها را دیده ام اصلاً سواد ندارند قفسههای بزرگ کتاب هم در منزلشان موجود نیست اما آدم های بزرگ و بامناعتی هستند ادعایی ندارن. کسی را تحقیر نمیکنند مانند اقیانوسها پاک و بزرگ هستند.
چه خاطره تلخ و شیرینی از تالیف کتاب دارید؟
وقتی مادربزرگم از دنیا رفت، به شدت آزرده بودم همین اندوه باعث شد در رمان “او آنجابدون من” کاراکتری خلق کنم که روحیات و رفتار و ظاهرش شبیه مادربزرگم باشد.
این طور حس می کردم می توانم او را با تمام خاطرات خوب و خوشی که با هم داشتیم برای خودم زنده نگه دارم، نمی خواستم مادربزرگم از یادها برود و نام و خاطره اش زیر سنگ قبر مخفی بمونه دلم می خواست حتی اگر روزی من در دنیا نباشم ،همه او را به یاد داشته باشند،
حالا پس از گذشت سالها هنوز هم باغچه های پر گل ، گنجشکهای که جفت پا روی خاک باغچه به هر طرف می پریدند خاطرات مادربزرگم را در ذهنم تداعی می کند یادمه بعد چاپ کتاب یک روز یکی از آشناها با ناراحتی به من گفت دفعه اول و آخرت باشه به همسر من کتاب میدی…
از وقتی اون رمان اومده خونه ما، همسرم مدام کتاب دستشه، به خونه و توجه نشان نمیده” بعد مدتی خودش رمان مرا نقد کرده بود گفت کنجکاو شدم منم کتاب را بخوانم و بدونم داخل چی نوشتی که همسرم این قدر مشتاق خوندنشه؟
بهترین مشوق های من منتقدها هستند
یک خاطره دیگر هم موقعی بود که سالها قبل آبله مرغان گرفتم و چون در حال استراحت بودم به راحتی تونستم لحظات سخت بیماری را با خواندن کتاب به بهترین ساعات زندگیم مبدل کنم. با وجود کتاب هرگز احساس تنهایی و بی کسی نکرده ام.اغلب به دید و بازدید با افرادی که کتابخوان هستند و در خانه شان قفسه های کتاب دارند رغبت نشان می دهم. کتاب خوان ها را خیلی دوست دارم. اما خیلی ها را دیده ام که نه تنها سواد انچنانی ندارند بلکه در خانه شان خبری از قفسه های کتاب هم نیست و هرگز کتابخوان بودن را به دنبال خود یدک نمی کشند.
در عوض انسانهای بزرگی هستند کسی را تحقیر نمی کنن مانند اقیانوس ها پاک و پهناور هستند.طوری رفتار می کنند که آدم حس می کنه سعدی و حافظ را خوانده اند.
من به عنوان یک عضو کوچک در این جامعه که تعدادی اثر به دنیای کتاب هدیه کرده ام ، عقیده دارم علم نور است و نور راه انسان را روشن می کند و باعث میشه تعلقات دنیایی کم بشه. غم های دنیا برای کسی که تعقلی ندارد و نگران کم و زیاد نیست کوچک است.مشکلات و سختی ها قادر به سرنگونی چنین انسانی نیست و همین یعنی سعادت واقعی!
من همیشه خواندن کتاب و نوشتن و تحصیل علم را خیلی زیاد دوست داشته و دارم .به عنوان یک زن علاقه ای به ظروف و اشیای پر زرق و برق ندارم. وقت من مقابل ویترین های پر از لوازم قیمتی به تماشای وسایل لوکس هدر نمیره. و با انسانهایی که زیبایی ها را در ظواهر می بینند میانه ندارم.پیشوایان ما زندگی ساده ای داشتند و راه سعادت را به ما نشان داده اند.
گفت و گو از سمیه گل محمدی