اگر کمی فرصت برای فکر به جنبه¬های مختلف زندگی روزمره و رفتارهای خود داشته باشید، متوجه خواهید شد که جامعه امروزی و ذهن خود شما، بر روی وجهه¬های زشتشان، پرده¬ای مخملین کشیده¬اند تا وجدانتان آرام بگیرد.
آذر صبح/ فرهاد احمدنژاد؛ احتمالاً برای همه بارها پیش آمده که دیدهباشند تعدادی از کارگران، سر چهارراهها و مکانهای مشخص ساعتها و روزها منتظرند تا کارفرمایی از راه برسد. شاید این افراد آنقدر خوب به پسخوردنهای جامعه عادت کردهاند که اگر از دور به آنها نگاه کنیم و تعامل و رفتارشان با هم را ببینیم، به ذهن خطور نمیکند که درد بزرگی دارند و ایستادن در سرما و گرما گویی اصلا آنها را تحت تاثیر قرار نداده است. اما این تابلو، زمانی زشتتر و ناراحت کنندهتر میشود که یک خودرو، جلوی این جمعیت میایستد تا یک یا دو کارگر را برای چند ساعت کارِ روزمزد انتخاب کند. در این لحظه شور امید در چشم این افراد زنده میشود و همه به آن خودرو، که گویی در نهایت نه مبلغی اندک در ازای یک روز طاقت فرسا کار جسمانی، بلکه انگار بلیط شانس چند میلیون دلاری توزیع میکند هجوم میآورند.
احتمالاً قوی هیکل ترین، چون باید کاری سنگین در زمان معین و کوتاه انجام شود، مجهزترین، چون پیدا کردن بیل و کلنگ در آن دمای منفی ۱۰ درجه صبح تبریز کار راحتی نیست، خارج از گروه و گوشه گیرترین، چون کسی علاقمند نیست کارگر حتی چند لحظه با صحبت کردن وقت خود و دیگری را تلف کند – و با ادب ترین – چون به هر حال در این شرایط اقتصادی باید دست بوس هم باشد که به او دستمزد داده خواهد شد، انتخاب خواهد شد. در این میان کوچکترین سوالی در ذهنها ایجاد نخواهد شد که آن پیرمرد ۶۰ ساله تکیدهای که انگشتش باندپیچ است چرا آنجاست و چرا مجبور است هر کارفرمای احتمالی را ارباب صدا بزند. معمولاً دوست داریم هرچه سریعتر انتخاب کنیم تا بوی گشنگی و سیگار افرادی که اصلاً حوصلهی تحملشان را نداریم- یا اگر خوششانس باشیم تهفریادهای سربرآوردهی وجدان- بیشتر اذیتمان نکند.
بسیاری از مواقع برهنگی و صداقت این صحنه قلب همه را به درد خواهد آورد، اما جامعه امروزی برای این صحنهها احتمالاً راه حل جدید و خلاقانهی خوش منظرهتر، ولی قطعاً در کنه خود در همین حد تفکربرانگیزی انتخاب کرده است: مصاحبه.
در این روش دیگر خبری از ایستادن سرچهارراه نیست و به دفتری مدرن در یک اداره یا دانشگاه “دعوت” میشوید. به جای کلنگ و تیشه – که آن سازمان یا دانشگاه در دست شما بودنش را لایق شما و خود نمیداند – از شما رزومهای میخواهند که ”شایستگیهای” خود را در آن انعکاس داده باشید. به هر حال جامعه “شایستهسالار” امروز نه به دنبال بهره وری از زور بازوی شما، بلکه به روش غیر مستقیم، اما استثمارگرتر به دنبال استفاده از همه تواناییهای شماست. اما اینبار شما، نه از فاصله یکی دو محله آنطرفتر، بلکه از صدها و هزاران کیلومتر دورتر از برای انتخاب شدن از میان ده ها و گاه صدها نفر برای سه یا چهار موقعیت شغلی یا تحصیلی محدود، خود را به آنجا رساندهاید. مصاحبه کنندگان که دیگر شما را در وضعیتی نابسامان نمیبیند، مغرورتر ازهر کارفرمای سر چهارراهی با شما صحبت می کنند و مطمئن میشوند که از همان اول هوا برتان ندارد. همهشان میدانند که احتمالا در نوشتن رزومه کمی بزرگنمایی شدهاست، اما شما بهترین راه های بهرهکشی از خود را به او نشان میدهید؛ این که چقدر پر تلاشاید و به عنوان یک جوان ۲۵-۳۰ ساله تمامی زندگی خود را وقف یادگیری آن چه کرده اید که حتی کمتر از آن را، اداره یا دانشگاه از شما انتظار دارد و درنهایت اینکه خوداظهاری کردهاید که مسئله مالی برایتان اصلا مهم نیست.
نگارنده تجربه مصاحبه شدنهای بسیار در حوزههای مختلف را داشته و کاملاً برایش ملموس است تمامی امیدها احساسات و سختیهایی که برای شایسته شدن و انتخاب شدن در مصاحبه و حضور در آن را تحمل کرده است. اما گلایه از آن روزها و مصاحبه شدنها دلیل نگارش این مقاله نیست؛ بلکه همان یک بار مصاحبه کردن ای که در یکی از حرفه ای ترین محیطهایی که میتوان مصاحبه کرد – یعنی دانشگاه – باعث نوشته شدن این مقاله شد.
سختگیری و معیار مصاحبه کنندگان متخصص، در آن لحظه، فرقی با معیارهای انتخاب کارگر از سر چهارراه ندارد. این که فرد از شهری کوچک و محروم است، این که چه سختیهایی را تحمل کرده، اینکه چقدر مسیرش متفاوتتر، طولانیتر یا سختتر بوده نسبت به یک یک فرد از شهر بزرگتر و خانواده متمولتر، و اینکه کسی اورا “معرفی” نکرده است، مهم نیست. اینکه چقدر ساده، خالصانه، با ادب، بدون دروغ و با صداقت صحبت میکند و یا پروپوزال را تکمیل کرده برایتان اهمیتی ندارد. به هر حال شما هم در جامعه مدرن در رقابت با همان افرادی هستید که دور میز نشستهاند و دنبال این هستید که کار خود را – همانند کندن چاه یا تخریب دیوار قدیمی خانه – در کوتاهترین زمان انجام دهند و خود را بالا بکشند.
در نهایت هر چند که احتمالاً او این مقاله را نمیخواند و حتی نمیداند که راجع به چه کسی صحبت میکنم از قهرمان تکواندویی که صداقت و صمیمیت اش قلب همه مصاحبه کنندگان را گرم کرد اما بعد از خروجاش، همه به نوعی به خاطر نامرتبط بودن تخصصهایش و بدتر، بهخاطر همان لحن صحبت با صفایش موجبات کلی خنده شد، عذرخواهی میکنم.