از کجا میدانم ولنتاین یک پندمیک شده است؟ از اینکه در هفته ای که گذشت، بیشتر از مردم ماسک به صورت، جوانان خرس به دست دیدم.
آذر صبح/ فرهاد احمدنژاد: مطمئن نیستم آمار رسمی مکان و زمان شروع همهگیری ولنتاین در کشور ما مشخص باشد، اما مطمئنم به مرحله همهگیری رسیده و کمکم باید برای این پدیده نیز فکری اساسی کرد. به نظر سندروم روز ولنتاین، رشد خود را از حدود ده یا پانزده سال پیش آغاز کرده، شیب کند خود را طی کرده و این روزها به اوج نمودار خود رسیده است، و مانند کرونا، بورس، بیتکوین و تمامی پدیدههایی از این دست، باید تحلیلشان را به شوهرعمهها، رانندهتاکسیها وگرگهای تحلیل تکنیکال اینستاگرامی سپرد.
عمیقتر که فکر کنیم، خواهیم دید مانند کرونا، این پدیده نیز در طول سالیان گذشته دچار چند جهش و تغییر فاز شده است. در سالهای اولیه، برونداد آن، پیامکهای کوتاه صرفاً بین دو دلداه خجالتی بود. بعدها با قرارهای در کافه و رد و بدل شدن تنقلات معمولی و پاستیل خرسی ادامه یافت، به وضعیت نیمهقرمز برخی مغازههای محدود در شهر که صرفأ قاب عکس و فندک و زبانم لال گاهاً برخی نمونههای اولیه عروسکهای معمولی میفروختند ادامه یافت و با اوج گیری تاریخی خود مقارن با همهگیری امسال نشان داد که به مرحله نگرانکننده رسیده است. تاجایی که از ابتدای دهه فجر، با چندین پیامک ” روز عشق مبارک”- که در مقاسیه با تک وتوک پیامکهای وزارت بهداشت، متولیان تجاری این امرنشان دادند که این پدیده را بسیار جدیتر گرفته اند- آغاز شد. ملاحظه شد که در این هاگیر واگیر تحریمها و بسته شدن برخی مرزها و شرایط دشوار تجارت خارجی، نمونههایی در مقیاس خرسهای قطبی و گریزلی از مدتها پیش وارد شده و تمامی سایتها، اطلاعیه تخفیفهای خود را از چند روز پیش به گوش تمامی عشاق- و البته پدر و مادرها، و البته کودکان صاحب گوشی، و البته تمامی افرادی که بیشتر منتظر خبری از بسته حمایتی و سهام عدالت بودند- رساندند.
در ادامه، میتوان تغییر در برونداد، مقیاس و میزان درگیری بخشهای مختلف جامعه در رابطه با این پدیده را نیز مشاهده کرد؛ اینجاست که به نظر میرسد، با جدی شدن مسئله، این پدیده را باید حداقل به لحاظ فرهنگی از سه دیدگاه بررسی کرد. اول: پدرومادرها. تا همین ده سال پیش، حساب پول توی جیبی جوان و نوجوان، دست خانواده بود و همینطور ورود هرگونه ماده خارجی و هدیه به خانه مورد توجه قرار میگرفت. نه اینکه طرفدار آن روش باشیم و نه اینکه قضاوتی در مورد شرایط جوانان یا خانوادهها داشته باشیم، اما این سوال مطرح میشود که به هر حال، این خرسها در گوشه خانه بسیاری از این دلدادهها – حداقل چند روز ی قبل از اینکه سر از فروش در سایتهای دیوار و شیپور و دست دوم فروشی دربیاورند – جاخوش میکنند. نکته اینجاست که آیا این مسائل عمدتاً فرهنگی، آنهم در این مدت کوتاه یعنی حدود یک دهه، انقدر برای خانواده ایرانی قابل هضم و حل و فصل شده است؟
مسئله بعدی خود جوانان هستند. اول به رسمیت شناختن و کاسه داغتر از آش شدنشان در مورد یک رسم و عرف؛ عادت مألوف بر بی اعتنایی کردن به بیشتر آیینها، از یلدا گرفته تا حتی عیدنوروز است؛ اینکه اکنون چگونه در این فقره انقدر جدی هرساله این روز را جشن میگیرند، قابل تأمل است. دوم در موردهدیه؛ که به نظر قرمزتر، بزرگتر و پوچتر بودن آن، هر روز اهمیت بیشتری پیدا میکند. این که چرا بزرگتر و لوستر شدن هدیه ارزش شده است، پدیده ای قابل تأمل تر است، چه به لحاظ فرهنگی و چه به لحاظ زیبایی شناسی.
مسئله آخر، خود جامعه و متولیان فرهنگ و امور مربوط به جوانان هستند: به نظر با هم قد شدن خرسها و به صلابه کشده شدن ان جلوی یک مغازه که سراپا قرمزپوش شده است، گاه بسته شدن شان به سقف خودروهای شاسی بلند، شکی در این که این پدیده در کشور همه گیر شده است نگذاشته و در واقع از مرحله ” پیشگیری بهتر از درمان است “، چندین سال است که گذشته ایم. همینطور، علیرغم تلاشهای همیشه حاضر و ” ما خودمان دوهزار سال قبل فلان رسم را داشته ایم” ، در مورد پدیده سپندارمذگان هم، بسیارمذبوحانه شکست خورده است. مقارنت زمانی این روز با دهه فجر، احتمالاً بر شومتر بودن آن نیز افزوده است. علی ایحال، چند راه حل باقی میماند که من ندیده و نشنیده، آخرینشان را ترجیح میدهم:
اول اینکه بر سپندارمذگان تأکید بیشتری شود، اما به روش علمیتر: مورخان یا عطاران، در مورد تاریخچه و خواص اینروز، رسوم آن و جوشاندههای مخصوص آن، بیشتر و مبسوطتر، توضیح دهند. دوم اینکه صورت مسئله را پاک کنیم، آنرا فیلتر کنم، از تقویم حذف کنیم، یا از سال بعد، به دلیل خطر ترافیکی، خودروهایی که در سقف، کاپوت یا داشبورد خود، خرس دارند را اعمال قانون کنیم، یا حداقل تصویر دوربین و پیامک جریمه آنرا به پدر و مادرانشان ارسال کنیم. و یا آخرسر اینکه حداقل با چند برنامه، در تلویزیون یا رادیو این پدیده را بپذیریم. در مورد شوق و علاقه و گسترش آن بین جوانان تحقیق کنیم، و حداقل جا بیندازیم که الزاماً بزرگتر و خرسی تر و شکلاتیتر شدن هدایا، علاقه ما به فرد مقابل را بهتر و بیشتر نشان نمیدهد و شایدکتاب شعری از سهراب یا شاملو یا دست ساخته ای ظریف از یک هنرمند وطنی، میتواند همان علاقه را نشان دهد؛ باشد که حداقل حاصل اقتصادی-فرهنگی این روز، شامل مردم خودمان گردد.