برای برخی، خریدن آنچه لازم دارند، تنها راه بودن و ماندن در زندگی است، برای برخی، خرید آنچه لازم ندارند، روش ساختن هویتشان است؛ اما تقریباً برای همه، “خریدن” به تنها راه اندیشیدن و تفکر انتقادی در جامعه و زندگی امروزی مبدل شده است؟
آذر صبح/ فرهاد احمدنژاد: ” معنای زندگی۲ را فراموش کردهاید؟ اندیشیدن کافی است، فقط بخرید.”
بیایید سنگهایمان را با هم وابکنیم: میدانم که شما در مرحله انکار هستید، تیتر کمی گلدرشت و اذیت کننده است و من نه در حدی هستم که جمله قصار دکارت را تغییر دهم و زردش کنم، نه به اندازه مرحوم استاد جعفری و آلن دوباتن مطالعه و تعمق بر زندگی داشتهام تا عنوان کتابشان را وام بگیرم و بیانیه صادر کنم؛ اما خودم را شاید کمی بشناسم و رابطه خودم با دنیای امروز و نسبتم با جامعه را. از همه مهمتر، اگر فقط به لباس و قیافه و پیشینه و ملیت دقت کنید- که در دنیای امروز همه آنها خیلی بیشتر ازآنچه فکرش را بکنید مهماند- بههرحال من یک ایرانی از طبقه متوسط گوشهنشینم، اما حتی اگر از بحثهای ریاضی پیچیده مختصات دکارتی هم بشود گذشت- که خدا میداند چقدر جوان کنکوریِ ایرانی را بیخواب و خوراک گذاشته و قربانی گرفته- از قیافه پرافاده فرانسوی، لباسهایِ پرچین و شکنِ مخملی در نقاشیهایِ قدی، تدریسِ مشکوکش به ملکه سوئد و جمله قصارِ از سرِ شکمسیریِ فلسفه مآبانه قرنِ هفدهمیاش نمیشود گذشت و به آن اعتنا داشت.
ما اصلاً نه نیاز، و نه واقعیتش علاقه و فرصتِ فکر کردن داریم تا ثابت کنیم، هستیم. لذا “میاندیشم، پس هستم” نسخه ما نیست. از طرفی شاید نیاز هم نیست مثل ویل دورانت به کلی آدم مشهور سرشناس نامه بنویسیم و نظر آنها را درباره معنای زندگی۳ بپرسیم. بههرحال فالوردارهای میلیونی و اینفلوئنسرها و آدمهای سرشناس دنیای “مجازیِ” امروز هم کلی کار سرشان ریخته است. تازه این یک مورد را به من اعتماد کنید: آنها هم با تیتر من موافقتر خواهند بود.
همین یک ماه چهل روز اخیر را دقت کنید تا به صحت حرف بنده، پی ببرید::
همین پریروز، روز پدر. حتی اگر سالبهسال هم با پدرتان صحبتی نمیکنید و حالی نمیپرسید، مهم نیست. کادواش را بخرید، ثابت میکنید هستید. دو هفته قبلتر: مهم نیست در چه فازی از جهانبینی و فهم و شناخت و علاقه متقابل هستید، خرس و شکلات بخرید، ” فی المدت النامعلوم”، هستید. هرچند طرف مقابل در این مورد میتواند مثل پدرتان ساده و رقیقالقلب نباشد و بهتر است به موجود چهارپا اعتماد نکنید: هدیه بزرگتر و گرانتر، تضمین بیشتری بر هستیتان است.
همین این روزها، اوج کرونای انگلیسی-که همیشه کار، کارِ انگلیسیهاست۴– اگر ضربانتان را چک کردید و دیدید کمی به این مدل زندگی شک دارید، شال و کلاه کنید برید بازار. عکسهای اخیر از شادابی بازار، نشان میدهد که مردم کمکم در “هست بودنشان” بهواسطه خانهنشینی و خرید نکردن، مشکوک شدهاند.
همین فردا پس فردا عید است. حتی اگر جادهها و سفرهای داخل را بستند، نتوانستید، یا بدتر نگذاشتند، شمال و اصفهان و جاده حیران و جاده چالوس و رامسر، خلاصه ایرانگردی بروید و ببینید و تجربههای جدید کسب کنید، اشکال ندارد با پولش یک ظرف مس فیروزه کوب اصفهان، یا نقره قلمزنی تبریز بخرید. امسال هم نشد، به لطف واکسن، سال بعد این ظروف در عید دیدنیها، پسندیده خواهند شد. یا اگر میخواهید نشان دهید علاوه بر هنر و صنایعدستی داخلی، به جغرافیا، تاریخ و تفکر روشنگری علاقهمند هستید، یک تابلو فرش قطع موزهای، از همان قرن ۱۶، ۱۷ دکارت، با جمعی از اشرافزادههای اروپا بخرید تا نشان دهید، هستید.
اگر هم بجای ده بیست میلیون تومان، چند هزار دلار برای سفر آن ورِ آبی کنار گذاشته بودید، احتمالاً ماشین میخرید. البته بنده نه جسارت میکنم و نه میتوانم برای گروه آخر نسخهای بپیچم. بر اساس آمار این فقره را عرض کردم. واقعیت، این گروه، چه در جمله قصار دکارت، چه عرایض بنده، نیازی به بخش اول جمله ندارند که همانا ایشان، همیشه و در طول تاریخ: ” پس هستند”.
اگر از خود بنده حقیر هم بپرسید؛ بنده علاوه برگذشته، به آینده و فناوری باور دارم و البته همانطور که در نوشتن تیتر نشان دادم، به بازی کلمات. لذا علیرغم اینکه ذره دانش و فهم و اطلاع ندارم، اما چون مجبورم- به تمام دلایلی که عمیقاً در این مقاله نگاشتم- در اوج تاریخیاش، رمز ارز میخرم؛ پس هستم…