بیش از یک سال از ورود و پا گرفتن کرونا در کشورمان میگذرد. شروع کرونا برای من را بهخاطر دارم، در یکی از جلسات دانشکده اتفاق افتاد؛ شاید حوالی آبان، وقتی یکی از همکاران همیشه نگرانمان از شیوع چنین بیماریای در چین خبر داد و نگرانیاش برای ورودش به ایران. بعد موارد اولیه ابتلا و تقریباً پیشروی سریعش حوالی بهمن. متأسفانه خیلی زود هم، مانند همه خبرها و رخدادهای دیگر، به بودنش عادت کردیم. تا اینکه اگر اعشار و شروع کمی قبلتر از عید و غیرهاش را کسر کنیم، با عید امسال، میتوان گفت که ما دقیقاً یک سال یا چهارفصل تمام را با آن سر کردیم. این را متوجه نبودم، تا زمانی که دیروز از لای قرآن، بعد دو سال، اولین اسکناسم را برداشتم. انگار بعد از یک سال، تازه بعضی حسهایم داشت فعال میشد.
آذر صبح/ فرهاد احمدنژاد ؛ حقیقتاً کرونا خیلی چیزها را از ما گرفت. تقریباً تمام حواس پنجگانهمان را. حس لامسه و بساوایی را از ما گرفت. لذت دستدادن و بغل کردن را، لذت خرید میوه تازه را. حس بینایی را از ما گرفت؛ لذت سفر را، لذت دیدن عزیزان را، گاه خود عزیزانمان را از ما گرفت. حس چشایی را از ما گرفت؛ حس چشیدن تمامی نذریهای امسال را، حس تمام میهمانیهای مادربزرگ را، حس میوه تازه کنده شده از درخت را. حس شنیدن را از ما گرفت. این را زیاد از ما گرفت. یعنی ترجیح دادیم گوشمان را به خیلی چیزها ببندیم. شنیدن خبر فوت آشنایان و نزدیکان، باعث شد شنیدن اخبار خوش متولد شدن کودکان فامیل و دوست و همسایه، کمتر و کمتر شود. حس تعادل را از ما گرفت، اصلاً خود منطق را از ما گرفت؛ کمکم بیشتر از ناراحت شدن به ابتلا یا فوت فرد، از سر معلولیتهای حسی و فکریمان، به کار اشتباه خودش یا مسببش فکر کردیم. بیحسی داد، بیحسی. بیحسی مشام، وقتی مبتلایش میشوی، بیحسی عاطفی داد، وقتی عزیزی را از دست میدهی. درواقع برای بقیه خبرهای بد بی حس میشوی. بیحسیای بیشتر از هر دوره تاریخی تماماً بیحسمان. بیحسی به تمام احتکارهای یک سال گذشته به تقریباً تمامی اقلام بازار، بیحسی به گرانی، بیحسی به ازدسترفتن کل سرمایه در بورس.
جینسوپ لی، در یکی از سخنرانیهای تد، اشاره کرده بود به اهمیت طراحی برای تمامی احساسات ۱. برداشتن اسکناس از لای قرآن، بیشترِ احساساتی را به من برگرداند که یک سال بود فراموششان کرده بودم. حس لامسه را، حس بویایی را، حس بینایی را، حس شنوایی را. تازه خاطرات را نیز برایم زنده کرد. خاطرات عیدی گرفتن را که خودش خیلی لایههای پنهان زیرش داشت. بزرگ یا کوچک بودن را، دختر یا پسر بودن را، عزیز یا غریبه بودن، بهحساب آورده شدن یا نشدن را، اختلافات سر انحصار وراثت سال گذشته را، با ادب بودن یا شلوغی کردن را، خودشیرینی کردن یا نکردن را. فرصت سنجی را، و از همه بیشتر حاجآقا دلحامد۲ را.
بیش از یک سالی است که ماسک به صورت میزنیم و شاید بیشتر از هر حسی، از اتفاقات بویایی اطرافمان محروم بودهایم. ماسک زدن، کرونا، محروم بودن از عیدی، عیددیدنی و همه، مرا یاد داستانی انداخت که سالها پیش در همشهری داستان خوانده بودم با عنوان “همه آنچه با دماغ میشنوی۳“. آن زمان خیلی بر من تأثیر گذاشته بود، تا جایی که نه سال بعد، با کرونا ترکیب شد و تبدیل شد به یادداشتی که میخوانیدش. ترتیبی در نوشته نیست؛ فقط امیدوارم این نوشته، شما را نیز به موضوع حساس کند و شما هم حسهای بویاییای را که دلتان برایشان تنگ شده است، بنویسید.
بوی پختن رب در کوچهپسکوچه های قدیمی، بوی آبلیموگیریهایِ سرِ اهراب، بویِ چرمِ بازار کفش تبریز، بوی نازکِ گل “سرخِ” کوچه حاج جبار نائب، بوی شیر مغازه لبنیاتی، بوی داروخانه پدرم، که بویش چشمبسته برایم قابل تمییز با تمام داروخانههای دنیاست، بوی بخارِ سمنوی سرِ دیگ، این یکی با صدای غیبت تمام خانمهای فامیل توی حیاط، بوی آش نذری موقع حمل توی ماشین، بویِ توتونِ کاپتانبلکِ پرشده در پاساژِ تربیت، بوی دلمه دم عید، بوی گلاب ریختن روی دست موقع عیددیدنیهای سردرود، بوی زیره و قوتو از تهته های بازارِ کرمان، بوی قیمه هیئتیِ تهران با ادویه فراوان، بوی کوفته تبریزی برای میهمانان ناخوانده و نچسبِ عید، بوی رازِ عرقِ بدنِ داییام که تازه سیگاری شده بود، بوی فابیِ روکشِ سفیدِ مبلهای اتاقِ میهمانِ مادربزرگ موقع عیددیدنی، بوی عطرِ تازهزده خانمی که فضای مرده تاکسی را زنده کرد، بوی کفِ ریشِ ناشناخته سلمانیِ محله قدیمی، بوی ماتیک حین بازکردن کشوی میز آرایش حین سرکشیهای دزدکی، بوی ماگنولیا- هاوایی- دریک- وان من شو، بوی کتابهای کنکور نمگرفته زیرزمین، بوی نارنج و ترنج خانه زینت الملوک که از همان دو سال پیش آنجا باقیمانده، بوی تراش کردن مداد تازه تراش شده برای پنجمین بار وقتی حوصله تکمیل کردن پیک نوروزی را نداشتیم، بوی سوختن ابرو حین شیطنتهای چهارشنبهسوری، بوی لباس سوخته و پرسپولیسی شده روی بخاریهای قدیمی، بوی پختن شیرینی خانگی با بکینگ پودر و وانیل و پوست پرتقال، بوی عطاری، بوی دسته همیشه سوخته قابلمه مادربزرگ، بوی راسته شیشهگرخانه، بوی نمدارِ چمنِ عصرِ سیزدهبدر، بوی عیدی، بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب….
https://www.ted.com/talks/jinsop_lee_design_for_all_5_senses?language=en