اخبار مستدل و دلگرمکنندهای به گوش نمیرسد، نه از گزارشهای مربوط به آینده گرمایش جهانی، نه قرارداد با چین و نه از همه مهمتر، کاوشگر استقامت. در این شرایط به نظر فرزندآوری در کشورمان نه منطقی است و نه اخلاقی.
آذر صبح/ فرهاد احمدنژاد؛ فصلنامه آذر، از همان ابتدا یکی از بهترین نشریاتی بود که مقالاتش واقعاً خواننده خودش را جذب میکرد؛ متفاوت بود، گیرا بود و معمولاً شوکه کننده. پرونده ویژه این شماره از آن، به مقالات و دیدگاههای مختلفی در حوزه فرزندآوری و پیچیده شدن این موضوع در کل جهان میپرداخت؛ لذا خواننده ایرانی علاوه بر گرههای ذهنی خودش که در حال حاضر احتمالاً به مرغ بر میگردد و به قرارداد چین و اسپاتنیک پنجم و حماسهآفرینی پیش رویش در انتخابات شورا و مجلس از بین چهل میلیون نامزد بالغ و نابالغ، دغدغههای فیلسوف بدبین و دیستوپینی از کیپتاون، رماننویس شهرهای از انگلیس و چندین مقالهنویس مشهور ترگلورگل احتمالاً مجرد با عقاید لیبرال در روابط مطبوعات یا نشریات اجنبی را در حوزه بچهدار شدن خواند. اما واقعاً چرا فرزندآوری، به چنین انتخاب دشواری تبدیل شده است؟
در واقع حوزه مسائلی که پدران و البته بسیار بیشتر مادران، تحتالشعاع این تصمیم میبینند آنقدر جهانی و وسیع شده که محاسبات فاصله بینالقمرات، برای محاسبه شعاع آن نیاز است. یعنی موضوعی که، صدالبته بهاشتباه، تا کمتر از یک قرن پیش به مبحث صرفاً فیزیولوژیکی توانش و به بلوغ رسیدن و شکفتن گل و بارور شدن اولیه جنسیت مؤنث و مذکر برمیگشت، تبدیل شد به آمادگی بیشتر جسمی و جداشدن عاطفی از عروسک و خانواده، تبدیل شد به تکامل بیشتر و توانایی فیزیکی شیردادن به بچهها. در آن زمان بحث تکفرزند اصلاً به دنیا نیامده بود و فرزندها، با فواصل مشخصِ شیربهشیر شدن، به هم قطار میشدند.
بعد از این دوره، که بیشتر مادران و کمتر پدران، شیره جانشان کشیده میشد و دچار کلی مشکلات فیزیکی و فیزیولوژیکی می شدند، بهحکم حکیمان آن زمان، کمکم، رسم “اندک فاصله بین فرزندان اندازی” شروع شد؛ آن هم در حد نهایت یک سال. بخصوص اینکه ثبتاحوال هم کمکم راه افتاد و در یک سال، دو بار رفتن برای سجلی گرفتن از این سازمان، حداقل برای پدر سختتر از خود فرزندآوری بود و همین قدم کوچک از سوی کشور، جلوی سرعت روند را گرفت. چند سالی گذشت و بحثهای سایکولولوژیکی یا همان روانشناسی- یواشیواش این را هم اضافه کنید به بحثهای فیزیولوژیکی، فیزیکی و پزشکی که قبلتر آمد- هم وارد قضیه شد. یعنی اینکه هم برای مادر و هم فرزندان، به لحاظ روحی بهتر است فاصلهای اندک، کمی بیشتر از یک سال ولی قطعاً کمتر از پنج سال، بین فرزندان به وجود بیاید.
داشت بحثهای پدیاتریکی هم وارد قضیه میشد که بهتر است تعداد فرزندان به لحاظ سلامتی جسمی خود فرزندان کمتر از ده باشد-یا تا زمانی که یک پسر به دنیا بیاورید، یا آخرین پسر را به دنیا بیاورید- که رسیدیم به بعد انقلاب و مداخلات دموگرافیکی کشوری در فرزندآوری که “دختر یا پسر، دو بچه کافی است.” پدر و مادران در دهه شصت، همگی به این پیام استراتژیکی در زمان جنگ، به یکباره و طی چند ماه به هم نزدیک، لبیک گفتند و سریعاً اولی، یا شاید دومی، یا شاید هر دو یا با ترس آخرین را در همان بازه کوتاه دهه شصت به دنیا آوردند که از قافله عقب نیفتند که حماسه دهه شصتیها خلق شد. بعد همین اوجگیری جمعیتی دهه شصتیها و صندلیهای کم دانشگاه و مدارس دو سه شیفته و صفهای سازمان نیافته کوپنی نفت و روغن و غیره مثل همین صف های امروزی که خود پدران و مادران را هم به جان آورده بود، مطالعات ارتوپدیکی، اورولوژیکی و روماتولوژیکی هم به کمک وضعیت جمعیت خسته از به صف نشینی آمد و خبر رساند که همان دو سه فرزند هم به لگن خاصره و ساختار جینکولوژیکی و تراکم استخوان تأثیر منفی دارد و کمتر از دو فرزند هم شاید بد نباشد.
به یکباره و با اوجگیری جمعیت و بیکاری و طلاق، وضعیت سوسیولوژیکی جامعه هم وارد محاسبات تشکیل خانواده و فرزندآوری شد. نرخهای بالای شیربها و مهریه از یک طرف، بالارفتن نرخ اعتیاد و خشونت درون خانوادهای از طرف دیگر باعث شد که در ابتدا زوجین، در یک سال اول صلاح بدانند که فرزند نداشته باشند. بعد این یک سال تبدیل شد به سه سال که به هر حال “تا سه نشه، بازی نشه” و بعد هم به پنج سال که مطالعات استاتیستیکی جهانی نشان میداد که سختترین سالهای زندگی مشترک، پنج سال اول آن است. اکنون دوباره به ریشهها، به ضربالمثلهای خودی بازگشتهایم که زندگی همان چهل سال اولش سخت است و بقیهاش تکرار همان است، و این را زوجین، ملاک چرخه چهلسالگی زندگی خود قرار دادهاند.
دیگر امروز من و همنسلان من، نیازمند مداخلات از بیرون نیستیم تا حتی به همان تک فرزندآوری فکر هم بکنیم. مدتهاست وقتی نهنگهای اقیانوس و پنگوئنهای قطبی دربهدر شده بهخاطر تغییرات اقلیمی را میبینیم قلبمان تیر میکشد. یا زبالههای تلنبار شده در کوههای نخاله، کمآبی و کودکان بی آب و غذای آفریقا، یا جنگهای قبیلهای، قومی، کشوری یا خاورمیانهای را میبینیم، مغزمان تیر میکشد. یا دوباره در همین صفهای مرغ و روغن امروزی که میایستیم و پشتپایمان تیر میکشد، به ضرس قاطع میفهمیم که این جهان، نیاز به انسانهای بیشتر روی آن ندارد. تنها چشم امید ما به آسمان است؛ به کاوشگرهاست. کاوشگر استقامت اخیر، مریخنورد اکتشاف، ماه نورد آپولو؛ ما گوش به زنگ آنها هستیم. انشاءالله نوید خیری از آن قمرها بیاید، اگر امکان کشت در سیارات دیگر، البته در حد راه شیری، ممکن باشد، شاید بتوان دوباره به همان تکفرزند آوری فکر کرد، در غیر این صورت که تنهایی و عزلت، نان و ماستمان را خواهیم خورد و دیدمان به آخر راه خواهد بود.