کوچه پس کوچه های شهر در این روزهای بهاری، نه توپ گردی در خود می بینند و نه هیاهویی که سال ها پیش از بوق صبح تا ته شب در آنها می چرخید، این روزها همسایه های پیر کوچه دیگر اعصابشان از افتادن توپ بچه به حیاط شان خرد نمی شود، شیشه های آپارتمان ها دیگر با توپ بچه های کوچه شکسته نمی شوند، سر و صدای گل کوچیک بچه ها دیگر مزاحم خواب ظهر همسایه ها نمی شود، همه چیز آرام است اما کاش نمی شد…
به گزارش آذر صبح، سال ها پیش، زمین های خاکی بود و پاهای برهنه و یک توپ با وزنی شاید بیشتر از توپ بسکتبال! از این زمین های خاکی ستاره های فوتبالی بیشماری به فوتبال کشور تحویل داده شد. آرام آرام با گسترش شهرنشینی و افزایش قارچ گونه ساختمان سازی در شهر، زمین های خاکی جای خود را به کوچه های تنگ و باریک آسفالتی دادند اما بازهم تب و تاب همان بود، توپ ها پلاستیکی شده بودند و بچه کفش به پا کرده و فوتبال بازی می کردند. سال ها گذشت و سالن های سرپوشیده ای در سطح شهر ساخته شدند، بچه ها کفش هایشان مارک دار شده بود و با توپ تنبل به دروازه های توری شوت می زدند که زمانی آن را فقط و فقط در تلویزیون می توانستند تماشا کنند. این دوره هم گذشت و آرام آرام حس و حال فوتبال نبود، نه در زمین خاکی، نه در کوچه و نه در سالن! نهایت فوتبال بچه ها ثبت نام در کلاس فوتبال به اسم فلان ستاره ای بود که شاید سالی یک بار هم خودش در آن کلاس حضور پیدا نمی کرد…
همین چند روز پیش هوای بهار مرا به بیرون کشاند و داشتم در کوچه پس کوچه های شهر قدم می زدم که با صحنه ای جالب روبرو شدم… به قول امروزی ها لوکیشنم واقع در یکی از کوچه های قدیمی شهر منطقه حافظ تبریز قرار داشت. دیدم صدای بچه ها از آن دور به گوش می رسد، کنجکاو شدم که ببینم دارند چکاری انجام می دهند؟ نکند بازهم دوران به دوران قبل بازگشته و مشغول کارت بازی با عکس ستاره های فوتبالی شان هستند یا عکس های آدامس شان را به هم نشان داده و پز ستاره های بیشتر در آرشیو خود را به دوستانشان می دهند؟! نزدیک تر رفتم و با یک صحنه جالب روبرو شدم، چند کودک خردسال دور هم جمع شده بودند، دست دو تایشان، دسته های بازی قرار داشت و بقیه با شوقی غیر قابل وصف به صفحه لپ تاپ خیره شده بوند! داشتند فوتبال بازی می کردند، نه روی زمین خاکی، نه روی آسفالت و نه حتی در سالن! داشتند در لپ تاپ بازی فوتبال انجام می دادند آن هم در کوچه…
حرفی برای گفتن نداشتم، ایستادم و دقایقی به بازی شان خیره شدم! چنان شوقی در بچه ها وجود داشت که مرا یاد مسابقات بین کوچه ای سال های دور می انداخت! گل کوچیک بین کوچه ای! برای خودمان قوانینی داشتیم! حضور در تیم کوچه به این آسانی های نبود، برای خودمان انتخابی می گذاشتیم! مربی داشتیم، ذخیره داشتیم و کلی اصول دیگر… شب تا صبح خوابمان نمی آمد اگر فردا بازی داشتیم! فینال لیگ قهرمانان اروپا یا جام جهانی نبود، بازی با کوچه بغلی مان بود که اتفاقا یکی از دختران کوچکش هفته پیش برای مان آش نذری آورده بود و چه برنامه ها برای درخشش جلوی چشمانش داشتم…
آن روز در کوچه نه سر و صدایی بود که همسایه ها را آزار دهد، نه گرد و خاکی بود که به خاطرش شب مادر خانه بچه ها را تنبه کند و نه توپی بود که شیشه یا لامپی را بشکند! همه چیز تر و تمیز مرتب بود اما جای یک چیز خیلی خالی بود، حال و هوای واقعی کوچه… به تابستان نزدیک می شویم و همان گونه که اشاره شد نهایت فعالیت بچه ها می شود ثبت نام در کلاس های فوتبال یا رشته های دیگر به امید ستاره شدن در آینده، آن هم نه به خاطر فوتبال و ستاره بودن در آن بلکه به خاطر ثروتمند شدن و داشتن قراردادهای میلیاردی و چه آزار دهنده است این همه تفاوت تفکر و فرهنگ در عرض کمتر از دو دهه…