زمین لرزید ، تنها برای چند ثانیه کوتاه ؛ اما مرگساز ؛ که خاصیت زلزله همین است و بس.
زمین لرزید ، لرزید تا ما را به محک آزمونی دیگر بکشاند ، داغی تازه بر دلهایمان بنشاند و عیار بودن و زیستن آدمها را دیگر بار بسنجد.
زمین آذربایجان لرزید و این لرزیدن ، دلهایمان را لرزاند ؛ تا به خود بیائیم و طرحی نو در فلسفه بودن خویش بیندازیم.
سقفهای بسیاری که تا دیروز سایه و پناه کودکان و فرزندانمان بود و مأمنی برای آرامش خواهران و برادرانمان ؛ از پس همین لرزیدن چندثانیهای ، آوارهای مرگ و آوارگی و درد بر سر ورزقان و اهر و هریس و روستاهای مظلوم این دیار شدند.
با این حال هرچه ناگفتنی تلخ و رنجآلود از این فاجعه بوده ، طی این سال ها گفته و شنیدهایم ، چه ، اگر در گفته نیز نمیآمد ، واژه زلزله خود گویای عمق فاجعهای بود که آمد و آثارش را برجای گذاشت ؛ اما آنچه شاید کمتر در گفته آمد ، عزم و همتی بود که یک ملت را به پشتیبانی ورزقان ، اهر و هریسی واداشت ، شهرى که زخمیتر از تمامی دوران ، چشم انتظار تسکین من و تو و چونان ما بود.
آری ورزقان و اهر و هریس و روستاهای این منطقه اگرچه لرزیدند و فروریختند و صدها تن از هماستانیهای من و تو به حکم مشیت الهی و به واسطه این فاجعه جان باختند ، اما موج همدردی مردم آذربایجان و ایران از تمامی قشرها و طیفها به گونهای عجیب و تحسینبرانگیز به سمت زلزلهزدگان سرازیر شد که شاید هیچ بخشنامه یا دستوری را یارای جزم چنین عزم و همتی نبود.
آن روزها میشد در کوی و برزن به چشم خود دید پیرزنی را که با چند قوطی کنسرو ، خود را به پایگاههای جمعآوری کمکهای مردمی رسانده تا مادر همسن و سالش در ورزقان و اهر و هریس کمبودی را احساس نکند ؛ کودکی را میشد دید که با چشمانی نگران تلاش میکرد تا آسایش و شادی کودکانهاش را با یتیمی همسال ورزقانیاش تقسیم کند آنهم تنها با سهمی اندک اما به بیکرانگی دریا ، میتوانستى طنین صدای تک تک مردم آذربایجان و ایران را در لابلای ریزش آوار و شیون مصیبتدیدگان بشنوی که فریاد میزنند ” هموطن ، هماستانی و همنوع من ، آمدهام و آمادهام تا دستهای تنهاییات را بگیرم ، از زمین بلندت کنم ، خانهات را دوباره بسازم و زندگی را دیگر بار هدیه تو کنم ” ، میتوانستی اگر خوب چشم باز کنی و ببینی ، ملتی را به نظاره بنشینی که در نمایش غیرت و همت ، گوی سبقت را در این مسابقه از هم میربایند.
حتى میتوانستی در میان شادی و سرور ناشی از افتخارآفرینی دلاوران المپیکی این مرز و بوم که در آن سال ، این موفقیتها در تاریخ المپیکهای گذشته برای ایران بیسابقه بود
، ایثار و گذشت را در روح پهلوانی قهرمانانی چون قاسم رضایی ، بهداد سلیمی ، احسان حدادی و دیگران نظاره کنی ، آن هنگام که مدالهای خوشرنگ المپیکی خویش را هدیه زلزلهزدگان ورزقات و آذربایجان کردند.
زلزله ورزقان ، اهر و هریس یادآور زنده شدن روح پهلوانی آقا تختی در زلزله بوئینزهرا نیز بود ، آن هنگامی که علی دایی ، اسطوره فوتبال ایران ، خود را به اهر و منطقه زلزلهدیده رسانید تا در میان مردان و زنان و کودکانی باشد که دایی را تا دیروز از دریچه جعبه جادو میدیدند و اینک او و دیگر ورزشکاران قهرمان کشور ، به رسم پهلوانی ، خود را شریک آلام خستگان این زلزله کرده بودند.
در گوشهای دیگر هم میشد چهرهای دیگر از کریم باقری و رسول خطیبى را در قامت سفیران گلریزان ستارههای فوتبال به تماشا نشست ، فرزندان خلف تبریز و آذربایجان که کمکهای مالى ستارههای فوتبال را جمع میکردند و برای رساندن این کمکهای نقدی ، به علی دایی در اهر و ورزقان پیوسته بودند.
آری اینها تنها گوشهای کوچک از روی دیگر سکه زلزله اخیر آذربایجان بود ، چهرهای روشن و امیدزا در دل حادثهای تلخ و سیاه که پیامی به وسعت ایران اسلامی و آذربایجان مقاوم داشت ؛ پیامی که به وسعت آذربایجان و ایران فریاد زد ” ورزقان ، اهر و هریس زندهاند ، چون آذربایجان و ایران زنده است ” و این همان همت و عزمی است که امید بازسازی و برخاستن دوباره ورزقان و اهر و هریس را در کمترین زمان ممکن نوید داد ، امیدی که با پیشگامی مردم نوعدوست گام هاى تحقق را برداشت.
——————————————
احد نقش شور (سپهر)