آیا مولانا اهل ایران است؟ این ستاره شرق را کجایی باید خواند؟ بلخی؟ ایرانی؟ ترک؟ رومی؟ یا نالان به هر جمعیتی که در آنی واحد، جفت بدحالان است و خوشحالان؟
آذر صبح/ *مهدی نعلبندی: مولانا یکی از قله های شعر فارسی و فرهنگ ایرانی و عرفان و تصوف اسلامی است و صاحب مثنوی معنوی. مولانا آن همه بزرگ است که شیخ بهایی در وصفش گوید:
من نمی گویم که آن عالی جناب
هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
مـثــنــوی او چــو قــرآن مــــدل
هادی بعضی و بعضی را مذل
این سایه شمس از کجاست و به کجا متعلق؟ این شوریده و شیدا که برخی از اهالی سلوک کافرش می خوانند و برخی هنوز در تقدم و تاخرِ تاثیر شیخ اکبر بر او یا او بر شیخ در نزاعند، همشهری که بود و نامش استوانه هویت کدام ملت خواهد بود؟
به حساب جغرافیای سیاسی امروز او زاده بلخ در افغانستان است و مدفون قونیه در ترکیه. و به حساب سرحدات فرهنگی، از سمرقند و بخارا و بلخ تا یونان و هند و افریقیه، ایران فرهنگی است. اگر چه برخی این خریطه را قلمرو ترکان می دانند که ناصواب هم نیست. به قول آن عزیزی که از نویسندگان مبرز هم هست، ایران را مغول ویران کرد و مغول هم ساخت. اگر چه آن که ساخت، از ابنای همان بود که ویران کرد اما نه هم او بود. بگذرم. و فقط این قدر بگویم که نه ترک امروز، عثمانی دیروز است و نه تهرانی و شیرازی امروز همان پارتی و ماد دیروز. که دیگر از پس این همه هجوم و ماندن های دو صد ساله از پی هم نه تازی مانده و نه رازی. نه ترک مانده و نه تات. و باز بگذرم.
اکنون بر گردم سر خانه اول. مولانا کجاییست؟ مولانا جلال الدین محمد بلخی ثم الرومی. افغان است آیا؟ مثل جمال الدین اسدآبادی که اعراب، افغانی اش خوانند؟ یا ایرانی و رومی. مثل ابن سینا و رودکی که تاجیکان، تاجیکشان خوانند چون زمانی تاجیکستان نداشتند و استالین برایشان ساخت. یا مثل ابن سینای بخارایی و مدفون همدان. یا مثل شمس تبریزی که معلوم نیست مدفون گجیل است یا خوی؟ و شاید تبریز شمس، تبریزی گمشده در تاریخ است مثل آتنِ ارسطاطالیس و فیلون و سقراط که حالا شده قریه ای کوچک و پر از شیشه شکسته های ودکای توریست هایی که آمده اند لختی دور از یار، بار خود بر زمین بگذارند و فراموش هر دو عالم شوند در تفرج پست و بلند آفریده های خدا. باز بگذرم.
می گویم مولانا اهل همان جایی است که قدر بیند. مغول آمد و او گریخت برای به در بردن جان. و فریدالدین عطار سر راهش سبز شد. رفت و شیخ شد و شمس را دید و وانهاد و پا نهاد و شد خودش. و بزرگ شد. از بلخ تا قونیه هر جا قدر دید، اهل آنجاست و هر که گریزش داد، از او روی تافت و قدرش ندانست.
امروز اگر ترکیه قدر مولانا را می داند، لابد به او نیاز دارد. هر ملتی قدر آن چیزی را می داند که بدان نیاز دارد. ما اگر مولانا را قدر نمی دانیم لابد در هویت ملی مان جایی برای او نمی بینیم. وانهیمش به همسایه غربی مان که قدرش را می داند. و زنجموره نگیریم. اگر نه، برایش آستین بالا بزنیم.
به قول مرحوم ابوی ما: لوتولوغون خرجی وار. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.
*روزنامه نگار – نویسنده و فعال فرهنگی