بدون شک داستان سریال “ستارخان” هیچ شباهتی به ستارخان قیام مشروطه نداشت؛ با اینحال تذکر این نکته ضروری است این اثر ضعیف با هر نیتی که ساخته شده باشد، هرگز نمی تواند به جایگاه سردار ملی در تاریخ خدشه ای وارد نماید.
آذر صبح/ فریبا فرهنگی: تاریخ حیات هیچ ملتی از تاریخ حیات مردان بزرگ آن ملت جدا نیست. گذشته چراغ راه آینده است و ملتی که تاریخ گذشتگان و اسباب ترقّی و تنزّل خود را ندارند یا به آن بی علاقه باشد، گذشته را دوباره تکرار خواهند کرد؛ چون علل ترقی و تنزل خود را تشخیص نداده و به جای پیشرفت و حرکت به دور خود می چرخد و یا درجا می زند.
جنبش مشروطه در تاریخ ایران کمتر مانند دارد و کسانی که در آن جان فشانی کردند مردانی جسور و شجاعی هستند که باید نام آنها به نیکی یاد بشود.
جای بسی خوشحالی است که سریالی از یک مجاهد بزرگ به نمایش درآید اما به شیوه ای درست و بدون هیچ تحریفی، چراکه وقایع مبارزات مشروطه تا حدود بسیاری بر همگان آشکار بوده و بدیهیات آن قابل انکار نیست. با اینحال ساختن یک فیلم یا سریال از چنین جنبشی عظیم گرچه بسیار سخت و دشوار است اما در صورت اقدام به چنین کاری باید دقت بیشتری مبذول داشت. هم به این علت که جوانان ما به آن درک حساس موضوع دست یابند وهم شخصیت ایشان مورد بی عدالتی تاریخی قرارنگیرد ولی متاسفانه دراین سریال بی مهری عظیمی در حق این شخصیت بزرگ صورت گرفته است.
ستارخان مردی بود دلیر و بی باک و از جان گذشته و در همان حال مدیر و محتاط در فنون جنگ. او بسیارفردی درستکارو حق شناس و باگذشت و تعصب ممتاز و بسیار متدین و وطن پرست بود با همین صفات بود که از همان روزهای اول قیام آذربایجان آوازه ی ستارخان و داستان دلیری های او در سرتاسر کشور پیچید و حتی از مرزهای ایران عبور کرد. او از سرعت انتقال و هوش و استنباط حیرت انگیز سرشار بود و به خوبی می توانست در مواقع مهم انگشت رو نقاطی بگذارد که رگ خواب مردم در ان و حساسیتهایشان در آن بوده است.
ارزش ملتها بسته به ارزش رجال با شخصیت آنهاست. بدون شک ستارخان قهرمان ملی و انقلاب مشروطیت، گوشه ای از تاریخ ملت ما به حساب می آید؛ در عین حال وی جزو انگشت شمار رجال با شخصیت کشور است که صفات پسندیده ی آن بهترین معیار و الگو برای وطن پرستی زمان حال و آینده محسوب می شود.
اگر بخواهیم تاریخ آذربایجان را در سده ی گذشته خلاصه توضیح دهیم کافیست با شخصیت این دلاور بزرگ آشنا شویم. چرا که وقتی یک فرد تبدیل به قهرمان و سمبل یک ملت می شود تمام وجودش متعلق به ملتش است و به قول معروف تبدیل به روح و جان آن ملت می شود. در این وضعیت، طبیعتا می توان با شناخت یک نفر به شناخت حیات تاریخی آن ملت پی برد و زندگی این مرد بزرگ سرشار از ایران دوستی آزادگی مردانگی انسانیت و بلنداندیشی است.
درحالیکه مشروطه خواهان ایرانی ستارخان را سردارملّی و مطبوعات روس و اروپای غربی از او به عنوان پوگاچف آذربایجان وگاریبالوی ایران نامیدند، این سریال اما او را با چهره ای پیر و شکسته و ضعیف و لرزان محتاط و عاجز در تصمیم گیری به تصویر کشیده که با ستارخانی که روزنامه های اروپایی ۱۰۰سال پیش هر روز با تیتر درشت اسم او را بر صفحه ی اول آورده و از وی به عنوان شجاع ترین و رشید ترین رهبر یاد می کردند بسیارمتفاوت است.
ستارخان را می توان به تنهایی ناجی مشروطه خواند. در روزهایی که قیام مشروطه در تهران و سراسر ایران شکست خورده بود، سردار ملی به تنهایی در برابر دولت استعمارگر روس و قشون استبداد قاجار به فرماندهی رحیم خان که با سپاه عظیم تبریز را محاصره کرده بودند ایستاد و مشروطه را که فقط در محله امیرخیز باقیمانده بود زنده کرد و به کوی های تبریز و سپس به همه شهرهای ایران باز گرداند؛ ستارخان نه تنها مشروطه را به ایران بازگرداند بلکه صدها نفر را از بیهوده کشته شدن نجات داد.
ستارخان سریال محمدرضا ورزی اما هیچ شباهتی با سردار ملی مشروطیت ندارد و یک حس بیگانگی به او می بخشد. در این سریال به جای موقعیت ایشان در بهبودی جنگ ها و پیروزیش در برابر اجنبی ها و دولتی ها فقط به یک شکست از پیش تعیین شده آن هم دسیسه به دام انداختن اوتوسط دولت، با شاهسون ها اشاره شده و تمامی رشادت های او در تاریکی و خاموشی پنهان مانده است درحالیکه او علاوه بر مهارت در تیراندازی، در اسب سواری و تاخت و تاز زبانزد عام و خاص بود اما چطور میشود او را بر روی اسب ندید و همیشه سوار برکالسکه مشاهده کرد….
روایت های تاریخی حاکی از آن است که ستارخان صدای رسا و کوبنده ای داشت و گام های استوار او به مبارزانش قوت قلب می داد؛ بزرگترین دل مشغولی او جنگ با خائنان این آب و خاک بود و فرصتی برای پرداختن به زندگی خود نداشت درحالیکه در این سریال در کمال شگفتی او را با صدای آرام و قدمهای لرزان می بینیم که به اشعار فردوسی گوش می دهد یا با همسر و فرزند خردسالش آب بازی می کند!
این سریال با دیالوگ های ضعیف و بدون روح و نشان دادن ستارخان با انگشتری بزرگ بر دست، به یک طنز شبانه تبدیل شده چراکه ستارخان طالب دنیا نبود و ازعکسها و سخنان او با کنسول روس می توان به این موضوع پی برد.
یکی از بزرگترین نقاط ضعف این سریال، صحبت کردن برخی بازیگران به زبان ترکی با لهجه ی فارسی بود درحالیکه کارگردان محترم می توانست از بازیگران ترک زبان در این اثر استفاده کرده تا این کج سلیقگی به بدنه اثر آسیب نزند.
از دیگر نمونه های ضعیف این سریال می توان به شهادت حسین خان باغبان در بازار که در این سریال در پی درگیری توپ توسط سادات روس تحریف شده است اشاره کرد. عدم تناسب لوکیشن ها با واقعیات تاریخی، کاراکترهایی ناهماهنگ با تصاویر به جای مانده از آن دوران نشان ندادن جنگ ها و پیروزی های مجاهدان و ارتباطات مردمی در حیطه مردانگی در شهر، روزنامه ها و رشادت ها ی مجاهدان از دیگر ضعف های این سریال بود.
اکنون بیشتر از ۱۰۰ سال است که ستارخان در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم در شهر ری آرمیده بی آنکه در قبال آنهمه فداکاری و جانبازی، نشان ویژه ای مزار سردار ملی ایران را مزین کند؛ با اینحال نه جایگاه او نزد تاریخ تغییر یافته و نه شیطنت های دوستان نادان و دشمنان بدخواه ایران، از محبوبیت اش در قلوب مردم کاسته است.
شالوده گناه بر من مستولی گشته
و شراره ی عشق تو
در درونم فزونی نموده
قلبم با صدای تو فریاد می زند
و نوای دلنوازی از جوانمردی تو
در درونش به اهتزاز درمی آید
و آن سیمای برافروخته از
زنجیرهای تنهایی درگذر زمان
که چون بخاری سنگین و بی شکل
بی رنگ و بی روح است
با رقص دیوانه وار خویش
سوار بر اسب بالدار نردبان انسانیت
ارزشهای فروریخته خویش را
قدیس وار وستودنی جلوه می نماید
تا حدیثی قدرتمنداز نیرویی مردانه
در این دنیای بایر و سرکش
که لگام احساس
قربانی اوهام و سرنوشت شده
گیرا وجذاب کند
و هنر را در زندگیش تشدید نماید
و مراکه شیفته ی خوشگذرانی
اندیشه ها و عاطفه ها هستم
برایم معادلی از
بایدها و نبایدهای نامعلوم
از قانونهای ساخت بشر
بی معنی وتکراری جلوه دهد
و محکوم به فنا کند
و آرامش مرگ را در بالهایم بگستراند
تنهایی شکنجه روح است
و من وقتی تو را در صندلی پادشاهی ندیدم
بی اختیار غمگین واندوهگین شدم
هرگز تصور نمی کردم
دلم برایت این همه دلتنگ شود
امید شکسته شده در سینه ام
با المانهای ناپایدار افسانه بیداری
مرا به دنیای سیاهی وتباهی خاطره ها کشاند
و من میخواهم لبخند عشق را
درلب های خاموش توپیدا کنم
و آن سکوت تلخ تاریخ را که
بر روحم تداعی شده
و پروانه های انتظار در آن
که بالهایشان
در آتش ظلم و جور فروریخته
و به خاموشی گراییده
با یاد قهرمانیهای تو
روشن و منور شود
پس من بر کرسی خالی تو
بوسه می زنم
تا در خاطرم زنده بمانی
تا بدانی هنوز دوستت دارم
و فراموشت نکرده ام
انجیرهای مسرت بخش باغ طوطی تو
یادآور باغ رضوان خاطره هاست
پژواک شادمانه های صدای گرم تو
در آینه شفاف گذشته ای نه چندان دور
از زمان عشق ورزی تو به وطن
وهم رزمانت با رنگ آزادی خیال
و بیزاری از جنگ و خونریزی
و به پاداشتن پرچم صلح و دوستی
با ارزشهای والای انسانی و شهاب گونه ات
در دنیای سرد و پر از نیرنگ
می توان شنید
و سپر ارغوانی امید و عشق به وطن
که نمادی از حمایل درخشان
کهکشان زرین
بر اختری بلورین اویزان شده
و چون شیپوری پرتوان
و سیمین گستر طنین می افکند
دیدگان خواب آلود و خسته را بیدار
و شمیم عشق را در لب های خاموش
لبریز می کند
ستار ای قهرمان رشید ورها
توجاودانه بر قلب ها خواهی زیست
و روح تو از وحدت قلبی ایمان ما
به وطن آرام خواهدگرفت
پس آسوده بخواب
چون آذربایجان از دیرباز
بیداراست
و برای جانفشانی وعشق بازی
همیشه سرآمد سرزمین هاست
————————————————————–
*فریبا فرهنگی / عروس خاندان سردار ملی