“شب هزار و یکم”(چاپ ۱۳۸۲) جزو آخرین نمایشنامههای چاپ شدهی بیضایی در ایران به حساب میآید. به فاصلهی یک سال یعنی در سال ۸۳ بیضایی کتاب پژوهشی “ریشهیابی درخت کهن” را به چاپ میرساند.
به گزارش آذر صبح / اکبر شریعت: در پیشگفتار کتاب “ریشهیابی درخت کهن” بیضایی مینویسد:
«من میکوشم نشان بدهم که این شهرزاد و دین آزاد و شهریار، همان شهرناز و ارنواز و ضحاک اسطورهی باستان هستند».
در ادامه او به ذکر شواهد و دلایل و مقایسهی نقل و ترجمههای موجود در اینباره میپردازد. ضمن اینکه اصل و ریشه کتاب هزار و یک شب را نیز بررسی میکند و چنین مینویسد:
«داستان مادر(یا بنیادین) هزار و یک شب – اگر بدفهمیهای احتمالی گزارشگران قرن چهارم ه.ق. را ندیده بگیریم -عینا همان داستان مادر کتاب نابود شدهی «هزار افسان» است که به نظر میرسد -اگرنه زودتر، نهایتا- در قرن سوم هجری از پهلوی(یا فارسی) با نام «الف لیله و لیله» به عربی ترجمه شده بوده(است).»
هر سه پارهی نمایشنامهی «شب هزار و یکم» را میتوان مقدمهای دراماتیک بر کتاب پژوهشی «ریشهیابی درخت کهن» دانست. در واقع بیضایی در این نمایشنامه میخواهد اثبات کند که «هزار و یکشب» پایه و اساسی ایرانی دارد و هم بر اساس اساطیر ایرانی(ضحاک) استوار است و هم بنیاد آن به کتاب گم شده در لابهلای تاریخ ایران یعنی «درخت کهن» برمیگردد.
هر چند مبنای پژوهش بیضایی در کتاب مذکور(و بعدها جلد دوم آن با عنوان «هزار افسان کجاست؟») فارغ از گرایشهای ناسیونالیستی توسط برخی از پژوهشگران(از جمله میتوان به مقالهی نغمه ثمینی با عنوان «مرگ میگریزد» در کتاب ماه هنر-فروردین و اردیبهشت ۸۴ اشاره کرد) مورد نقد قرار گرفته ولی نمایشنامهی «شب هزار و یکم» فقط در مورد بنیان ایرانی هزار و یک شب نیست! مسئلهی اصلی این نمایشنامه چیزی فراتر از اینهاست. چیزی که بیضایی در اغلب آثار خود اعم از نمایشنامه و فیلمنامه بدان پرداخته است: زن و نقش پررنگ او در اجتماع!
شب هزار و یکم را میتوان سه نمایشنامه پیدرپی با یک عنوان و یا یک نمایشنامهی سه پردهای دانست. در پرده(یا نمایشنامه)ی اول دختران جمشید که اینک همسران ضحاک هستند با ترفند داستانگویی هز شب یکی از قربانیان ضحاک را نجات میدهند.
در پرده(نمایشنامه)ی دوم، همسر و خواهر مترجم هزار افسان به عربی را اعراب میکشند و همسر و خواهر او را میگیرند و دو زن بعد از اینکه ماوقع را بازآفرینی میکنند برای اینکه از تجاوز اعراب در امان مانند همدیگر را میکشند.
در پرده(نمایشنامه)ی سوم، روشنک به عنوان زنی از عهد قاجار در تمسخر خرافهی شوهرش که معتقد است اگر زنی هزار افسان(هزار و یک شب) را بخواند خواهد مرد، خود را به مردن میزند و در نهایت شوهرش را از بند جهالت میرهاند.
چنانچه از این خلاصهها پیداست، زنان «شب هزار و یکم»، همچون زنان اغلب آثار بیضایی، نه تنها جنس دوم(نام کتابی از سیمون دوبوار) نیستند بلکه حتی بیش از مردان دغدغهی اجتماعی دارند. آنان در پردهی اول در مقابل حاکم ظالم، با ایثار تن خود کشوری را از دست استبداد میرهانند؛ در پردهی دوم با متجاوزین به فرهنگ درمیافتند و در نهایت همدیگر را میکشند تا خصم را بر تن خود رضایت نبخشند! و بالاخره در پرده(نمایشنامه)ی سوم به جنگ خرافه میروند.
چنانکه از همین سه نمونه پیداست، زنان آثار بیضایی، نه تنها زنانی منفعل نیستند بلکه به شدت در مواجهه با مسائل مختلف اهل عمل هستند.
همین خصیصه در نمایشنامه(ها)ی «شب هزار و یکم» کافیست تا به “جواد قامتی” به خاطر انتخاب آن دستمریزاد بگوئیم. نمایشنامهای که از سر دغدغه انتخاب و کار شده است. آن هم در روزگاری که دختران انقلابش نام خود را پرآوازه ساختهاند و زنان فعال در حوزههای سیاست و حقوق و… نام خود را بر سر زبانها انداختهاند و احتمالا بیش از هر دوران دیگری از مردان سبقت گرفتهاند. این نمایش در ستایش زنانی اینچنین است: زنانی که میکوشند “جهان به داد گسترند ولی خود ارّه میشوند”!
نمایش ۳ ساعتهی «شب هزار و یکم» در بدترین شرایط به اجرا درآمده است. سالن و صندلیها مناسب اجرایی سه ساعته نیستند. گرمای تابستان نفس مخاطب را میبرد. جام جهانی شروع شده و تب و تاب آن حتی غیر فوتبالیها را درگیر کرده است، نام هیچ بازیگر نامآشنایی در بروشور و پوستر به چشم نمیخورد و… . شاید به نظر برسد که قامتی دچار اشتباهی بزرگ شده و بدترین شرایط را برای اجرای چنین نمایشی انتخاب کرده است ولی، اگر از تجربهی طولانی “قامتی” در عرصهی تئاتر اطلاع داشته باشید و اگر از سر اتفاق به تماشای این نمایش نشسته و حرفهای کارگردان را پیش از اجرا شنیده باشید متوجه میشوید که کارگردان، “دانسته” به جنگ شرایط رفته است. او در ابتدای نمایش به شما میگوید: هر زمان که خواستید سالن را ترک کنید! تو گویی “جواد قامتی” خود را و شما را به چالش واداشته است! «شب هزار و یکم» سرشار از داستانهای ناگفته، حرفهای در پس پرده وپچپچههای رازآلود است. اگر اهل راز و نیاز باشید، سه ساعت رنج تن خود را تحمل خواهید کرد.
بازیگران نمایش «شب هزار و یکم»، اغلب بازیگران تازهکار تئاتر تبریز به حساب میآیند که کارنامهی آنچنانی ندارند با اینحال، وقتی از سالن نمایش بیرون میآیید احتمالا(همچون نگارندهی این مطلب)، به تنها چیزی که فکر نمیکنید ضعف در بازیگریست. مهم نیست که آنها به خاطر هدایت درست کارگردان از پس کاری چنین سخت برآمدهاند یا خود آستین همت بالا زدهاند. آنچه مهم است نتیجهی کار است: اغلب آنها از آزمون سخت “شب هزار و یکم” سربلند بیرون آمدهاند، مخصوصا اینکه طرح صحنهی ساده و بیتکلف نمایش، این آزمون را به مراتب طاقتفرساتر کرده بوده است.
هر چند صحنهی نمایش «شب…» مجموعهای از یک سکو و مقداری طناب و پردهای در پس صحنه است ولی استفادهی بهینه از این عناصر کمینه، خلاقیت طراح صحنه را به رخ میکشد. طنابها در پردهی اول نقش مارهای ضحاک را دارند که در نهایت شهرناز و ارنواز توسط همانها ضحاک را به بند میکشند، و در پردهی دوم، به بند کشیده شدن مترجم هزار افسان توسط آنها به نمایش گذاشته میشود و در پردهی سوم بندها تو گویی گسستهاند. سکو که از خوابگه ضحاک بدل به تکیهگاه ملکالتجار بغداد و بعد هم به بستر دروغین مرگ روشنک بدل میشود. همچنانکه این عناصر از پردهای به پردهی دیگر میچرخند، طراحی لباسها نیز پرده به پرده همچون داستانی که رنگ عوض کند، با توجه به حال و هوای هر پرده، رنگی دگر میگیرند و با اینحال از هر پردهای رنگی را در خود حفظ میکنند.
«شب هزار و یکم» سرشار است از حرفهایی که میتوان ساعتها دربارهی آنها(نه فقط از سر تائید)، بحث کرد اندیشید و قلم زد و باز در نهایت چیزی، حرفی، داستانی را نگفته یافت. برای همین چیزهاست که باید چنین نمایشی را دید حتی اگر دیدنش سخت باشد!