مفتون امینی، شاعر بازمانده از نسل نیما از گنجینه خاطراتش میگوید.
به گزارش آذر صبح، مفتون امینی، شاعر، در روزنامه ایران نوشت: «این روزها که بیشتر در حال استراحت هستم و باید از خودم مراقبت کنم. به خاطر همین هم بیشتر در خانه به همراه همسرم وقت میگذرانیم و سعی میکنیم این روزگار را بگذرانیم. اما از گذشته بسیار خاطره در ذهن من مانده که شاید گفتن و به یاد آوردن همه آنها دو – سه جلد کتاب شود که آن هم در این وضعیت کاغذ به نظر امکانش کمی دشوار میآید. همانطور که گفته شد این روزها بیشتر به استراحت میپردازم و آنچنان جایی نمیروم؛ البته آن قدیمها هم خیلی اهل معاشرت و شبنشینی و این طور دورهمیها نبودم مگر با آدمهای بزرگ و استثنایی.
کسانی مثل شاملو و شهریار و چندین نام دیگر. میگویم شاملو و شهریار و در ظاهر این دو ربطی به هم نداشتند اما من هر دوی اینها را دوست داشتم. شاید ذهنیت کسی مثل شهریار را قبول نداشتم اما بدون شک کتابهای او بسیار مورد توجه بود و آنهایی که به زبان ترکی مینوشت بیشتر مورد وثوق بودند. البته نه فقط برای ما ترکزبانها، بلکه به زبانهای زیادی ترجمه میشد و مردم کشورهای دیگر نیز حرفهای او را میپسندیدند.
من پیش شهریار زیاد میرفتم یا او وقتی میهمانی داشت از من هم دعوت میکرد بروم پیششان. فقط یکی – دو باری که نیما به دیدن شهریار رفته بود به من نگفت که بروم. به دیدن شاملو هم میرفتم و آن قدر خاطره از آن روزگار دارم که واقعاً نمیدانم باید کدامش را بگویم. مثلاً شاملو و من و حلقهای که اطراف شاملو بودیم سپهری را دوست نداشتیم. نه فقط ما، او مورد توجه مردم هم نبود. یادم میآید که کتاب زیبایی چاپ کردند از او که روی دست ماند. حرف شاملو درباره شعر سپهری درست بود و ما هم آن حرف را قبول داشتیم. البته شاملو جز آن چیزی که گفته بود خیلی در جمعها درباره سپهری حرف نمیزد یا اصولاً به شوخی برگزار میکرد و اگر چیزی از او میپرسید، میگفت: «نمیتوانم بگویم!»
حافظهام این روزها خیلی سر جایش نیست و اگر جستهگریخته مینویسم شاید به همین دلیل است. شاملو تکهکلامهای بامزهای داشت. اصلاً آدم عصبی و پرخاشگری نبود. اتفاقاً خیلی هم بامزه و طناز بود. یک وقتی که در معذوریت شاعری قرار میگرفت که شعرش خوب نبود و اصرار میکرد نظر شاملو را بداند. او به خنده میگفت: «والله چی بگم؟»
مثلاً شاملو سعدی را خیلی دوست نداشت. میگفت سعدی خیلی نژادگرا بود در شعرش و به قول او تعصبات نژادی سعدی از شعرش بیرون میزند. برای شاملو عینیت شعر خیلی مهم نبود بلکه همیشه دنبال ذهنیت شاعر و جهانبینیاش میرفت. شاملو آدم کاریزماتیکی بود. یعنی فقط شعرش نبود که دیگران را جذب میکرد. شکل حرف زدن و قدرت ناطقهاش هم بود که همه کسانی که دور او جمع میشدند او را به عنوان یک پارادایم نگاه میکردند.
یادم میآید که شهریار و اخوان هم با هم رابطه خوبی نداشتند. البته اخوان یک اخلاقی داشت شبیه شفیعی کدکنی که فقط چند شاعر را قبول داشتند. به هر صورت این دو خیلی با هم رقابت داشتند و البته اگر نزدیک بودند (که نبودند) حتماً کارشان بیخ پیدا میکرد.
خلاصه یادآوری این خاطرهها برایم همچنان شیرین و پر از حرف است. امیدوارم یک روز بشود و بتوانم آنها را روی کاغذ بیاورم. البته همانطور که در ابتدای این مطلب گفتم قرار بود این کار با همکاری آقای هاشم اکبریانی انجام بشود که به دلایلی نشد. این آدمهای استثنایی تاریخ ادبیات ایران را ساختند و فرهنگ ما را بارورتر کردند و هر نکتهای که دربارهشان بگوییم باعث میشود جامعه امروز ذهنیتی روشنتر از مفاخر خود داشته باشند.»