شب چله میآید، اما پدر که امسال نیست، پس یلدا به چه دردی میخورد؛ همان دیروز بود گویی یلدا، پدر اون بالا زیر کرسی لم داده و برایمان قصه میگفت، از افسانه امیر ارسلان تا هندوانه بندعلی و جیرتدان؛ نوه و نتیجههایش هم دور کرسی ردیف نشسته و محو قصه گویی,...